در سنتهای دینی و عرفانی و در بسیاری از باورهای عرفی، بدن چندان به دیده گرفته نمیشود. اصل روح، نفس یا روان است و بدن محدودیت، ابزار و گاه علت گناه دانسته میشود. در این دیدگاه، بدن عَرَضی و اتفاقی است. یعنی هم آنچه هست اتفاقی است و هم هر روز و هر لحظه ممکن است شکل دیگری پیدا کند. آنچه ما باید روی آن سرمایهگذاری کنیم نفس یا روح است. بدن در بهترین حالت میتواند ابزار خوبی برای نفس باشد و در بدترین حالت با نیازهایش نفس را زایل و تباه کند. بدن در این نگاه، “جزئی” ناگزیر از ما است که به اقتضای بودن در این جهان باید با آن کنار بیاییم و از آن استفاده کنیم. بسیاری از ما کم و بیش با چنین نگاهی به بدن بزرگ میشویم و در مورد بدنهایمان، نسبتمان با آنها، مراقبت از آنها و نیازها و بیماریهایشان بلاتکلفیم.
این بدبینی به بدن، عموماً به صورت نادیدهگرفتن بدن یا سوء استفاده از آن آشکار میشود. در این حالت، بدن میشود محل حل و فصل آنچه در روانمان توان حل کردنش را نداریم. تنمان را رها میکنیم، پرخوری میکنیم، کم میخوابیم، الکل یا دارو یا مواد مصرف میکنیم، در لذتهای تنانه افراط میکنیم، بیمار میشویم (بیماری روانتنی) و … . در این حالت بدن ابزاری اتفاقی است و تنها مورد استفاده قرار میگیرد. گویی خودش معنا، کارکرد و اهمیت متمایزی ندارد. بسیاری از ما بیآنکه حواسمان باشد با بدنهایمان دشمنی میکنیم.
چاره اما شاید بازیابی ارزش و اهمیت بدن و مراقبت و گوش سپردن به آن است. ما تا در این جهانیم (و همهی چیزی که اکنون تجربه میکنیم همین جهان است) بدنمندیم و بدن همهی آنچیزی است که هستیم. نفس یا روح کجاست و چگونه با بدن ارتباط برقرار میکند؟ نمیدانیم. ما همین بدن و آگاهی و لذت و درد آن را تجربه میکنیم. به معنای پدیدارشناختی، ما همین بدنیم. اگر کامیابیای هست در همین بدن و احساسات و افعال آن است و اگر محنت و دردی هم هست، همه در همین بدن (اعصاب و مغز) صورت میگیرد. باید بتوانیم جایی برای بدن در روانمان پیدا کنیم، باید تن را دوباره بفهمیم، باید از بدنهایمان مراقبت کنیم، دوستشان داشته باشیم، نادیده نگیریمشان، رهایشان نکنیم و انتقام سرگشتگیهای فکری و عاطفیمان را از بدنهایمان نگیریم.
ما نیازمند چارچوبهای نظری متفاوتی برای فهم بدن و ارتباط با آن هستیم.