محمود مقدسی

یادآوری هیجانی

امشب دوباره یاد جلال افتادم. همان پسر همسایه که بیست و هفت سال پیش توی تصادف کشته شد. چقدر همه ما رفته بودیم توی لک. محلّه از رونق افتاده بود. کمی بعد هم پدر و مادرش از تک و تا افتادند و از آن خانه رفتند. هربار که یادش می‌افتم…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

اضطراب، انسان است در گاهِ بی‌سِپَری

اضطراب، پنجره‌ای رو به نیستی است. از آن سوی اضطراب می‌توانی عدم را ببینی. گویی زندگی خالی می‌شود و می‌خواهی قلبت را بدهی و از تپیدنش خلاص شوی. اضطراب، گُم شدن است بی‌نشانه‌ای برای پیدا شدن. اضطراب، میل به رها کردنِ خود است، میل به کَندن، بیرون آمدن و خلاص…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تن دادن به سادگیِ نسیم

صدای سگی از دور می‌آید.  می‌دانم روزی خواهد رسید که دیگر چنین صدایی را در سکوتِ یک شب پاییزی نمی‌شنوم. نسیمی از پنجره می‌آید و خنکی دلنشینی را پخش می‌کند توی اتاق. می‌دانم روزی خواهد رسید که خنکیِ ساده‌ی نسیم را تجربه نمی‌کنم. سکوتِ شب، فرصتی برای فکرهایم شده است…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

شور است و از دهن افتاده

گفتم: دلم می‌خواهد بخوابم، زیاد، طولانی و شاید برای همیشه. گفت: افسرده‌ای؟ گفتم:نه، افسردگی را می‌شناسم. در کتاب‌ها نشانه‌هایش را خوانده‌ام. آنچه من تجربه می‌کنم افسردگی نیست، مواجهه عریان و طولانی با واقعیتِ دنیاست. من، همه داشته‌هایم را خرج کرده‌ام. زورم به این همه غم نمی‌رسد. گفت: همه‌اش که غم…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

بی‌خانمانیِ انتخابی

گفت: به دنبال یک راهِ گریزم؛ نه “از زندگی” که “در زندگی”. به دنبالِ جایی برای فرار از اضطرابم، فرار از غم، فرار از ملال و فرار از رنج ولی همینجا، یعنی زنده باشم امّا این احساسات را کمتر تجربه کنم. گفتم: مثلاً کجا؟ گفت: جایی که اینقدر نیاز به…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

این جهان، این جهانی نیست که فکر می‌کردیم

این جهان، آن جهانی نیست که فکر می‌کردیم. حتی آن جهانی که بعد از تغییر باورهایمان فکر می‌کردیم آن را شناخته‌ایم هم نیست. این جهان یک وضعیتِ همیشه شکننده‌ی غیرمنصفانه است ‌که اغلب اوقات، شرور‌ترین یا بیمارترین آدم‌ها تصمیمات بزرگش را می‌گیرند. این جهان، جایی است پر از زیبایی‌ها ولی…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

کی می‌افتیم؟

گفتم: کی می‌افتیم؟ گفت: وقتی بِرِسیم. گفتم: شاخه رهایمان نمی‌کند؟ گفت: مگر طوفانی بیاید. گفتم: کِی می‌رسیم؟ گفت: وقتی خیالِ میوه‌ای تازه در خاطر درخت پا بگیرد. آن‌وقت، ما شیرین و رسیده، بی‌اختیار دست‌هایمان را رها می‌کنیم.
مشاهد‌ه‌ی مطلب

یک انقباض طولانی

امروز فکری ذهنم را خیلی مشغول کرده بود. این‌که اگر ایران نبودم و دیگر نمی‌خواستم به ایران برگردم، چه چیزهایی را این‌جا در این صفحه می‌نوشتم؟ بعد به این فکر کردم که اگر در این خانواده نبودم یا دیگر ارتباطی با اعضایش نمی‌داشتم، از چه چیزهایی و چطور حرف می‌زدم؟…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

علم، امید، جهل

آیا پیشرفتِ علم جایی برای امید باقی می‌گذارد؟ در جهان ما امید نیازمند نوعی عدم قطعیت یا جهل است(۱)؛ اگر مطمئن باشیم آن‌چه را می‌خواهیم به دست نخواهیم آورد(۲)، امید چه معنایی دارد؟ اگر مطمئن باشیم آن را به دست خواهیم آورد باز هم جایی برای امید باقی نمی‌ماند. این…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

فلسفه‌ورزی؛ لذت بردن و سفر کردن

چند روز پیش، دوستی از تجربه و ذهنیتم درباره‌ی تدریس فلسفه در فضای عمومی ‌پرسید. توضیحات اولیه‌ام در دفاع از این کار، همان‌ها بود که پیشتر در مقاله‌ای با عنوان «فلسفه‌ورزی در سپهر عمومی» نوشته بودم. اما دیدم دلم راضی نمی‌شود و آن شور و هیجانی که در این کار…
مشاهد‌ه‌ی مطلب