شاعری در درونش بود، قابلهاش بودم من
گفت: کتابی هستم که کسی نمیخواندش. صفحاتی خالی از کلمهام. واژههایی بیمعنیام. آخر چرا باید باشم؟ این را فقط او نمیگفت. حنجرههای بسیاری همین کلمات را به گونهای دیگر ادا میکردند. سکوتِ بسیاری کسان هم آبستنِ چنین کلماتی بود. پرسید: تو میدانی؟ گفتم: کسی هست، کسی هست که ما را…
مشاهدهی مطلب