جستجوی عاشقانه در آغاز گویی تنها یک مسیر دارد: او را میبینم، چیزی در من تکان میخورد، محوش میشوم و پیِ خواستناش میروم. اینگونه رنگ و بوی زندگی تغییر معناداری میکند و جهان جای دیگری میشود. امّا جستجوی عاشقانه مسیر یک روز و دو روز نیست. طولانی میشود. تغییر شکل پیدا میکند، گاهی ملال میآید، گاهی سرخوردگی، گاهی خشم، گاهی غم، گاهی نفرت، گاهی هم جدایی و رسیدن به معشوقی دیگر یا تنهایی و … . از اینجا به بعد هر کدام مسیر متفاوتی را در پیش میگیریم.
یکی همان تعریف قدیمیاش از عشق را نگه میدارد (همان شور و وجد و شوریدگی) امّا به آن بدبین میشود و با همه لذّتش آن را ناممکن یا بیشتر مایه رنج و آشفته حالی میبیند (یا شاید هم فریب طبیعت و فرهنگ). برای همین جستجوی عاشقانه را رها میکند و تنها میشود یا رابطهای از سر عقل و مصحلت یا نهایتاً دوستی برقرار میکند.
یکی تعریفش از عشق را تغییر میدهد و دیگر در پیِ آن شور نمیگردد و عشق را خواستنی پیوسته، تعهدی دلگرمکننده و دغدغهای مراقبانه میبیند و با یارش میماند یا با یاری جدید چنین خواستنی را تجربه میکند.
یکی هم همان تعریف قدیمی را حفظ میکند امّا بدبین نمیشود. نه اولی میشود و نه دومی. او در پیِ عشق میگردد و زمانی هم که آن شور و شیفتگی از میان رفت یا عاشقیاش بیفرجام شد، تعریفش را عوض نمیکند و تن به خواستنی آرام و تغییرشکلیافته (چنان که کتابها میگویند) نمیدهد. میرود و دیگر بار، جای دیگری پی عشق میگردد. برای او تنها همان عشق شورمندانه علاجِ پوچی و خالی بودن زندگی است. او یا تنها میماند (هرقدر که لازم بود) یا در عشقی شورمندانه، به زندگیاش ارزش زیستن میدهد. تنهاییهای او، بهایِ تجربه پُریهای عشقی در آینده اند.
اغلب ما میان این سه حالت نوسان میکنیم. گاهی زخمخورده و بدبینیم، گاهی امیدوار و مصالحهناپذیر و گاهی هم میپذیریم که شورمندی سیلابی است زودگذر امّا میتواند رودخانهای آرام و پیوسته به جا بگذارد.