خیلی از ما سبکِ زندگیِ خاص خودمان را نداریم. زندگیمان چهل تکّه است و خیلی وقتها عاریتی. میدویم امّا اگر کسی بپرسد چرا میدوی و چرا به این طرف؟ صادق اگر باشیم، باید بگوییم: “نمیدانم، مگر قاعدتاً نباید به این سمت دوید؟”
بعضیهایمان این رفتن و دویدنِ آشنا امّا نیازموده را همینطور ادامه میدهیم و به سبکِ زندگیِ متناسبِ خودمان نمیرسیم. خیلی وقتها رنج میکشیم چون این زندگیِ مال ما نیست و در آن جا نمیشویم. انگار هم آنجا هستیم و هم نیستیم.
بعضیهایمان امّا دست به آزمون میزنیم و در هر تجربه از خودمان میپرسیم این را میخواهم یا نه؟ اینجا حالم خوب است یا نه؟ دلم میخواهد این کار را ادامه بدهم یا نه؟ آن وقت آرام آرام مشغول ساختنِ سبک زندگی خودمان میشویم. گاهی سردرگم میشویم، گاهی هزینههایی میدهیم، گاهی ناگزیریم برگردیم و دوباره انتخاب کنیم، گاهی در میانهی آزمون کردنهایمان تغییر میکنیم امّا هرچه هست، حالا داریم هزینهی خودمان را میدهیم و خانه خودمان را میسازیم. داریم زندگیای را میسازیم که حتی اگر به دید دیگران غریب برسد، برایِ خودِ ما جای قرار است.
کار دشواری است. خیلیهایمان چندان امکانش را پیدا نمیکنیم، خیلیهایمان گاهی دیر و پس از سالها به آستانهاش میرسیم، گاهی آدمهای اطرافمان چندان با آن راه نمیآیند و گاهی ناگزیر میشویم روابطِ تازهای برای خودمان بسازیم. امّا تا هرکجایش هم که بشود باز میارزد.
ما آدمها نمیدانیم چرا اینجاییم و نمیدانیم تا کی اینجا میمانیم، امّا گمانم همه این را میپذیریم که اگر بشود سر جای خودمان باشیم، حالِ خودمان را بفهمیم و کارِ خودمان را بکنیم، زندگی بهتری را زیستهایم.