گاهی به آسمان نگاه کردن

برچسب ها:  حیرت

این روزها که تصاویر رسیده از تلسکوپ جیمز وب، نگاه بسیاری از ما را دوباره به عظمت کیهان دوخته است، پرسشی قدیمی ذهن من را درگیر می‌کند: آگاهی از بی‌کرانگی هستی با ما چه می‌کند؟ چه چیزی را بی‌معنی می‌کند و چه چیزی را باقی می‌گذارد؟

روزهای نوجوانی، وقتی برای اولین بار با ابعاد کیهان آشنا شده بودم (همان‌طور که با مرگ)، تصور می‌کردم بعد از این، زندگی یا باید از حرکت بایستد یا باید چیز یک‌سره متفاوتی بشود. تصور نمی‌کردم بعد از پی بردن به این دو حقیقت بتوانم مثل قبل زندگی کنم. از خودم می‌پرسیدم که دیگر چه چیزی در این زندگی کوتاه روی این ذره‌ی گرد و غبار برای من (یکی از ۶ میلیارد نفر آدم زنده‌ی آن موقع) ارزش خواستن و دنبال کردن دارد؟

حالا بیست و چند سال از آن روزها می‌گذرد. حقیقتِ بی‌کرانگی هستی و واقعیت مرگ روز به روز برایم آشکارتر شده است. اما نه مرده‌ام و نه از پا افتاده‌ام. این را هم نفهمیده‌ام که چه چیزی می‌تواند آن‌قدر ارزشمند باشد که در برابر حقیقتِ هیچ بودن و میرایی ما آدم‌ها ارزشش را از دست ندهد. راستش حتی فکر می‌کنم با همین عینک اگر نگاه کنیم، هیچ چیزی هیچ‌گاه ارزشمند باقی نمی‌ماند. اما تصور می‌کنم یک چیز را آموخته‌ام: “گاهی به آسمان نگاه کردن را”.

فهمیده‌ام که آدم نمی‌تواند همیشه با این حقایق همنشین باشد. روانش پس می‌زند، حواسش پرت می‌شود، سائق زندگی این امکان را از او می‌گیرد، چشم‌هایش توانِ خیره شدنِ طولانی به خورشید را ندارد و گردنش درد می‌گیرد از نگاه طولانی به آسمان. برای همین رویش را بر می‌گرداند و خودش را غرق می‌کند؛ غرق می‌کند تا کوچکی و میرا بودنش را فراموش کند. اما این فراموشی هم کارش را راه نمی‌اندازد. آن سوی قصه، درگیر شدن با بیهودگی و تکرار و روزمرگی است. آن سوی قصه جدی گرفتنِ زیادِ چیزهایی است که خواستن یا نخواستنشان فرق چندانی با هم ندارد.

من این را فهمیده‌ام که اگر جهان چنین جایی است (بزرگ و بی‌تفاوت به بودن یا نبودن من) و میل ما آدم‌ها چنین گره خورده با اضطراب و ملال، چاره شاید این باشد که عامدانه “گاهی” به آسمان نگاه کنم؛ آن‌قدر که نه در بی‌نهایتِ هستی غرق شوم و نه در دریای خواستن‌های فراموشی‌آورِ خفه‌کننده. فهمیده‌ام چیزها می‌توانند در عین بی‌اهمیت بودن، مهم باشند و در عین مهم بودن، بی‌اهمیت. فهمیده‌ام تنها چاره این است که در این رفت و برگشت، جایی در درونم باز کنم برای معمایی که حل نمی‌شود اما من می‌توانم همه عمر به آن مشغول باشم.

 


لینک پست در تلگرام

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
(در ایران) ماندن و درمانده نشدن
نوشته‌ی بعدی
آیا مرگ چیزی برای خواستن باقی می‌گذارد؟
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…