هرچند بدیهی به نظر میرسد اما بسیاری از ما مقاومت عجیبی در پذیرش این حقیقت داریم که معشوق، همسر یا شریکمان، کسی غیر از ما است. او انسان متفاوتی است با خانوادهای متفاوت، گذشتهای متفاوت، حساسیتها و آسیبپذیریهای متفاوت، خواستههای متفاوت، جهان درونی متفاوت و (اغلب) جنسیتی متفاوت.
اینکه او را بیاندازه دوست داریم و با او احساس یکی بودن میکنیم یا اینکه با او یک “ما”ی عاشقانه یا خانوادگی ساختهایم، مرزهای میان ما را بر نمیدارد و ما را در یکدیگر حل نمیکند. تنها خودشیفتگی و توهم است که چنین قدرتی دارد. بقای عاطفیِ رابطه در گروِ این است که او “دیگری” بماند؛ دیگریای نزدیک اما متفاوت که میخواهد با من باشد و من میخواهم با او بمانم؛ دیگریِ متفاوتی که جهان درونیِ خودش را دارد و برای برآوردن نیازهای من ساخته نشده است.
اینجا آغاز تلاشی مدام برای حفظ رابطه در عینِ دیگربودگی است؛ کار دشواری که شدنی است و تصادف یا اتفاق نیست. البته با هر دیگریای نمیتوان ساخت و اساساً ممکن است در انتخاب یکدیگر اشتباه کرده باشیم. اما این حقیقتی است که تنها پس از تلاشی پیگیرانه به آن میرسیم و نه با ناکامی در حل شدن در یکدیگر.