از جملهی رفتگانِ این راهِ دراز،
بازآمدهای کو که به ما گوید راز؟
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز،
چیزی نگذاری که نمیآیی باز!
خیام حرف مهمی میزند. میگوید مرگ و جهان پس از مرگ، رازند. یعنی چیزی که ما نه از آن خبر داریم و نه میتوانیم خبر داشته باشیم. راز، چیزی است که بهتعبیر گابریل مارسل، راز میماند و تبدیل به مسئلهای قابل حل نمیشود. این حرف را بعدها خیلیهای دیگر هم زدند. گفتند ما نهتنها از آیندهی پس از مرگ بیخبریم که اصلاً امکان فکر کردن به آن را هم نداریم. حرف آنها این بود که با زبانِ این دنیا نمیتوان به چیزی غیر از این دنیا فکر کرد و درباره چیزی جز همین زندگی سخن گفت. این زبان، زبان درکِ عرفی و جهانِ سه بُعدیِ مادی است، چیزی است برساختهی فرهنگ و تاریخ. با این زبان و با این ذهن، فقط میتوان به این جهان و بر اساس مختصات این جهان فکر کرد و نه چیزی ورای آن. در نتیجه باید در مورد امور خارج از این قلمرو سکوت کرد (دیدگاهی شبیه دیدگاه ویتگنشتاینِ متقدم در نظریهی تصویری معنا).
ولی این راز بودن و راز ماندنِ مرگ و پس از آن، برای خیلیها تحملکردنی نیست. میخواهند هرطور شده از آن سر دربیاورند و در مورد آن حرف بزنند، شاید اضطرابشان کمتر بشود (که اغلب نمیشود یا جایش را به احساس گناهی کشدار میدهد). اما باید یادمان باشد که حرف زدن از مرگ و پس از آن، صرفاً با زبانی استعاری ممکن است و نه زبانی عینی و بیانگرِ امر واقع. استعاری صحبت کردن یعنی قرار نیست چیزها همانطور که گفته میشود اتفاق بیفتند. ما آدمها در طول تاریخ در میانهی مِهی غلیظ نشستهایم و صرفاً داریم با زبانی شاعرانه و رازآمیز در مورد آنچه در پسِ این دنیا رخ میدهد تصویرهایی میسازیم. اما میدانیم که مرگ و جهان پس از آن همچنان و همیشه راز باقی میمانند، هر قدر از جزئیاتش بگویند و از آن حرف بزنیم (دیدگاهی شبیه دیدگاه ویتگنشتاینِ متاخر در نظریهی بازیهای زبانی).