در ادامهی پارهی اول و پارهی دوم
انسان کامل یا کاملا انسان؟
در بخش قبلی این سلسله نوشتار، سعی کردم ضمن توصیف مدّعای اخیر دکتر سروش، ربط و نسبت آن را با پروژه فکری پیشین او نشان دهم. در این بخش امّا به دنبال ترسیم بخش دیگری از این کنش فکری هستم: تلاش او برای عبور از انسان کامل به رسولی کاملاً انسان.
انسان کامل کیست و نیاز ما به او چیست؟ به نظر میرسد انسان کامل، اوصاف خود را از نظام ارزشگذاری و ایدئالهای ما میگیرد؛ به این معنی که هر فرد یا جامعه انسانی، بنا بر ارزشها و ایدئالهای خود، سیمای انسان کامل را تصویر میکند. به همین دلیل، بعید نیست انسان کامل فرهنگ شرقی، با انسانِ کامل فرهنگ غربی متفاوت باشد یا انسان کامل چندین صده قبل، تفاوتهایی با تصویر کنونی ما از انسان کامل داشته باشد. در این بین امّا اگر رسول را انسان کامل بدانیم، باید پرسید منظورمان کدام معنا از انسان کامل است؟ به نظر میرسد بدون پاسخدادن به این پرسش، ناگزیریم اوصاف و ارزشهایی را به او منتسب کنیم که با تصویرِ کنونی ما از کمال سازگار است و نه آنچه او واقعاً بوده است.
از سوی دیگر، ما چه نیازی به انسان کامل داریم؟ بگذارید مثالی بزنم. کودک، ناگزیر است والدین خود را کامل، قدرتمند، خوب و مهربان بداند. کودک، شکننده، نیازمند و عمیقاً بیپناه است. او قوای روانی و معرفتی لازم را برای دیدنِ تصویر کامل و واقعی والد خود ندارد. او نیازمند کمال والدین خود است و تا حدّ امکان، هر نشانه مخالفی را یا نادیده میگیرد و یا در پرتو تصوّرش از کمال و قدرت پدر و مادر تفسیر میکند. امّا رشد و کاسته شدن از آسیبپذیری کودک، توانِ بهتر و دقیقتر دیدن والدین را به او میدهد. فرد در بزرگسالی دیگر نیازی به کمال و قدرت بیانتهای والدینش ندارد و به همین دلیل، میتواند به تصویر دقیقتر و کاملتری از آنها برسد. او میتواند اوصاف گوناگون آنها را ببیند و با این حال، همچنان عاشقانه دوستشان داشته باشد. او اکنون، توان روانی مواجهه کاملتر با حقیقت را دارد و نگران از میان رفتنِ خود یا رابطهاش با والدین نیست.
با کنار هم قرار دادن این دو مقدّمه شاید بتوان پرتو نوری بر مدّعیات کنونی دکتر سروش انداخت. به نظر میرسد اندیشههای دکتر سروش و به طور کلی گفتمان روشنفکری دینی به میزانی از پختگی رسیده است که دیگر از یک سو تابِ دیدنِ تصویر کاملتری از تاریخ اسلام را دارد و از سوی دیگر، با تعارضاتِ ناشی از تحمیل ارزشهای کنونیِ انسان کامل بر سیمای تاریخی پیامبر روبرو شده است. در این شرایط و در چارچوب مواجهه با متن مقدّس به مثابه «رؤیاهای رسولانه»، به نظر میرسد دکتر سروش به دنبال ترسیم سیمای کاملاً انسانیِ پیامبر به جای ترسیم او به عنوان انسان کامل است. این نکته، از جهتِ دیگری نیز قابلتوجّه است: عبدالکریم سروش علیرغم تأکید بر عرقریزان فکریاش، از این تلاش تازه بر خود نمیلرزد امّا بسیاری از مخاطبان و علاقمندان او با شنیدن این سخنان، نگران و ناامید شدهاند. شاید بتوان دلیلِ این آشفتگی را در همین ناتوانی آنان در پذیرشِ سیمای کاملاً انسانی پیامبر و نیاز آنها به کمال او بر اساسِ ارزشهای امروزین دانست. این موضوعی است که به نظر میرسد مخاطبان نگران دکتر سروش باید به آن توجّه کنند و به جای ناامیدی از او یا سختگرفتن بر خود، به تماشای تلاشِ فکری او و منتقدانش بنشینند. در حقیقت عبدالکریم سروش به پرسش و دغدغهای پاسخ میدهد که هرچند ضروری است اما مسئله وجودی و ایمانی آنان نیست.