واپس‌روی

گاهی اوقات ما آدم ها ترس‌ها، دغدغه‌ها و خوشایندها و بدایندهایی را تجربه می‌کنیم که هر چه به خودمان و به آن‌ها نگاه می‌کنیم، می‌بینیم با آن‌چه هستیم، با سنّ و سالمان و با خلق‌و‌خو و منش و موقعیت حرفه‌ای و خانوادگیمان جور در نمی‌آیند. گویی این حالات عاطفی از جایی بیرون از ما آمده‌اند و اکنون ما باید میزبانِ موقّت آن‌ها باشیم؛ تا زمانی که تجربه متفاوتی از راه برسد و ما را به آنچه هستیم برگرداند. این احساسات، همزمان آشنا و غریبه اند. هم می‌دانیم از آنِ ما هستند و هم نمی‌توانیم آن‌ها را به عنوانِ بخشی از خودِ کنونیمان بپذیریم. مثلاً گاهی اوقات چنان می‌ترسیم که گویی کودکی ۸ ساله‌ایم، یا چنان وحشتِ از دست دادن پیدا می‌کنیم که گویی مادرمان ما را در میانه بازاری شلوغ رها کرده است و گاه چنان هیجان زده می‌شویم که گویی پسربچه ۱۲ ساله‌ای هستیم که برای تولّدش یک پیراهن و دستکش دروازه‌بانی هدیه گرفته است.

گاهی اوقات حالاتِ عاطفی ما چنان است که گویی در زمان به عقب بازگشته‌ایم و چیزی از جنسِ کودکیمان در ما حلول کرده است. احساساتمان چنان غریب و نامتوازن‌اند که گویی کس دیگری در ما ترسیده، مضطرب شده یا هیجان زده و شاد است. روانکاوان برای اشاره به این حالت، مفهومی دارند به نام واپس‌روی (regression). به این معنا که فرد تحتِ برخی شرایط عاطفی به مراحل پایین‌ترِ رشدی باز می‌گردد و احساساتی را تجربه می‌کند که در سنینِ کمتری به سراغش می‌آمده‌اند. فرد در مواجهه با تجربه‌ای خاص، خودش را در برابر زمینه‌ای می‌یابد که یا هیچ مواجهه بزرگسالانه‌ای را با آن نیاموخته است و یا شرایط آنقدر از نظر هیجانی پیچیده و عمیق است که ابزارهایش همه از کار می‌افتند و او ناگزیر به بدوی‌ترین امکانات عاطفی‌اش رجوع می‌کند. به گونه ای که حتی اگر در سایر بخش های زندگی‌اش فرد بالغ و بزرگسالی است، در این حوزه های خاص و تحت این هیجانات خاص، گویی چیزها رشد چندانی در او  نکرده اند، یا آنچنان قوی و مقاوم نیستند که در برابر این تجربه ها تاب بیاورند. فرد در آغاز کمی مقاومت می‌کند و به سراغ ابزارهای منِ بزرگسالش می‌رود، امّا آن‌ها خیلی زود بی‌اثر بودنشان را آشکار می‌کنند. آن وقت، آنچه باقی می‌ماند، منِ او در مرحله ای از رشد است که شاید برای اوّلین بار با چنین تجربه ای روبرو شده است.

این تجربه برای بسیاری از ما تحت تأثیر اضطراب، احساسِ عمیقِ از دست دادن، مواجهه با غمی شدید یا در معرضِ لذّتی بیش از انتظار رخ می‌دهد. این احساساتِ شدید چنان اند که گویی چیزی از منِ بزرگسال ما باقی نمی‌گذارند. در برابرِ آن ها ما پسربچّه یا دختربچّه هایی می‌شویم که به بدوی و ساده ترین شکل عمل می‌کنیم. یکی از مهمترین پرسش ها در روانِ هر کدام از ما این است که چگونه باید با چنین تجاربی مواجه شد؟ چگونه در خشمی عمیق، همچون پسربچّه ای یک‌سره هیجان‌زده عمل نکنیم؟ چطور در وحشتِ از دست دادن چیزها یا آدم ها به هر چیزی متوسل نشویم؟ چطور در اضطرابِ فراگیرمان با دیگران حرف بزنیم و خودمان را از همه چیز و همه کس دریغ نکنیم و چطور در غمی کشنده، خودمان را بی پناهِ مطلق نیابیم؟

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
زندگی اخلاقی و ضرورت شناخت
نوشته‌ی بعدی
گمشده در هزارتوی اخبار
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…