دردِ روایت

هر کدام از ما زندگی و جهان را به مثابه روایتی دنباله دار تجربه می‌کنیم؛ داستانی که با تولّدمان آغاز می‌شود، به زمان حال می‌رسد و قرار است جایی در آینده‌ای نامعلوم پایان یابد. بخش‌های آغازین این روایت را تنها به کمک بزرگ‌‌تر‌ها به یاد می‌آوریم. آن‌ها چیزهایی از روزهای بی‌خاطره ما برایمان می‌گویند و قصه‌‌‌مان را بنا می‌کنند. آرام آرام، خاطرات خود ما نیز به این روایت‌های جسته و گریخته اضافه می‌شود و دست آخر به جایی می‌رسیم که خودمان راوی قصه شخصیمان می‌شویم. بعد این قصه و روایت‌کردنش می‌شود همه دغدغه ما. مدام سعی می‌کنیم گذشته و حالش را به هم ربط بدهیم. مدام سعی می‌کنیم آینده ای دلنشین برای آن بیابیم و مدام سعی می‌کنیم رمز و راز آن را کشف کنیم و معنایش را بفهیم. اتفاقات می‌افتند، آدم‌ها می‌آیند و می‌روند و چیزها تغییر می‌کنند؛ همه این‌ها ما را دوباره و چندباره درگیر قصه خودمان می‌کند. از خودمان می‌پرسیم: این اتفاق را چطور در دل قصه ام جا بدهم که چیزی از هم نپاشد و بتوانم باز هم آن را بفهمم؟ این آدمی که آمد، کجای روایتِ زندگی من قرار می‌گیرد؟ چه ربطی با گذشته و اکنونم دارد؟ با بودنش می‌توانم داستانم را به سمت و سوی خوبی ببرم یا نه؟ یا این آدمی که رفت، چطور رفت؟ چطور می‌توانم برای رفتنش جایی در دل داستانم باز کنم و آن را بفهمم؟ چطور می‌توانم بی بودنش، قصه ام را سرپا نگه دارم؟ و  … .

همه ما مدام  درگیر نوشتن و بازسازی قصه‌‌‌مان هستیم. این قصه، همه درکِ ما از جهان و واقعیت است. در این قصه، راوی همه چیز را از نگاه اوّل شخص روایت می‌کند. او در میانه جهان(ش) ایستاده و همه چیز را چنان می‌فهمد و می‌نویسد که جایی در انسجام و معنی داری قصه‌اش داشته باشد. او تمام سعیش را می‌کند که آینده آن را به سمت خواستنی‌تری ببرد. او در جستجوی روایت دلنشینی است که نه تنها خودش، بلکه دیگران هم از شنیدن آن لذّت ببرند.

امّا همه چیز این‌قدر ساده و روشن نیست. قصه هر کدام از ما پاره‌های گمشده و مبهم بسیاری دارد. قصه اغلب ما هیچ وقت جفت و جور نمی شود و همیشه در می‌مانیم از ابهام و گنگی آینده‌اش. اغلبِ ما از قصه خودمان سر در نمی آوریم. بندهای از هم گسیخته آن را با چنگ و دندان کنار هم نگه می‌داریم و صحنه‌های جدا افتاده آن را با خیال و وهم به هم می‌چسبانیم. اصلاً می‌رویم پیش روانشناس تا دردِ قصه‌‌‌مان را به کمک او آرام کنیم. حس می‌کنیم این همه تقلّا برای فهمیدن زمان حال و نوشتنِ قصه خوشی برای آینده، ناکام می‌شود چون پاره‌ای از این قصه در گذشته گم شده است. می‌گردیم به دنبال آن پاره گمشده. بعد با خرده روایت‌های تازه یافته، دوباره و چندباره آن را بازنویسی میکنیم؛ آنقدر که بتوانیم اکنونمان را بفهمیم و امیدی برای آینده روایتمان بیابیم.

و چه سخت است نوشتن قصه شخصی معناداری در دل این جهانِ آَشوبناک و گنگ؛ جهانی که هر لحظه، شکافی در دل روایتمان می‌اندازد و زحمت ترمیمش را بر دوشمان می‌گذارد.

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
در نبودِ زبان خصوصی
نوشته‌ی بعدی
واقعیّت حیرت‌آورِ آن بیرون
list

آخرین مطالب

فیلم «Close»

نام فیلم: Close (نزدیک) (۲۰۲۲) فیلمی زیبا و عمیق از دوستی دو نوجوان. لئو و رمی سیزده ساله تعطیلات تابستانی طولانی را در صمیمیت معصومانه می‌گذرانند، اما در سال تحصیلی،…

فیلم «Dogville»

نام فیلم: Dogville فون‌تریه در این فیلم، رفتارهای تمامیت‌خواهانه‌ و منفعت‌طلبانه‌ی انسان را بی‌رحمانه کنکاش کرده و به تصویر می‌کشد. او به کاراکترهایش فرصت بی‌رحمی و قصاوت در حق دیگری…

فیلم «مُهر هفتم»

“مُهر هفتم” (The Seventh Seal)، اثری بی‌همتا از کارگردان معناگرای سوئدی، “اینگمار برگمان” است. فیلم در مورد یک شوالیه است که در کنار ساحلی به تنهایی مشغول بازی کردن شطرنج…

فیلم «کشتن مرغ مقلد»

نام فیلم: کشتن مرغ مقلد داستان: داستان در شهر کوچکی اتفاق می‎افتد، و از نگاه دختر یک وکیل سفیدپوست روایت می‌شود که دفاع از جوان سیاه‌پوستی را به عهده گرفته…

فیلم «Whiplash»

نام فیلم: Whiplash داستان: پسری در راه رسیدن به موفقیت در زمینه‌ی موسیقی (به‌عنوان یک درامر)، با استادی سخت‌گیر و خشن روبه‌رو می‌شود، که با فشار آوردن و ایجاد انگیزه‌ی…