گاهی اوقات همه خوشبختی در ساختن لحظات خوش وشاد، داشتن چیزها، رابطه با آدمها و سلامت تن و روان نیست. گاهی اوقات بخش مهمی از خوشبختی در هنرِ نشستن با درد و پذیرفتن آن است؛ چه این درد، دردی جسمانی باشد و چه دردی روانی و عاطفی. دوست دارم کمی اغراق کنم و بگویم اصلاً مهمترین جزء خوشبختی، داشتنِ چنین هنری است. چرا؟ چون زندگی گاه و بیگاه و به قاعده و بی قاعده، ناکامی، اندوه و درد سر راه آدم میگذارد و کسی که چنین هنری نداشته باشد، بارش از درد چنان سنگین میشود که از پا در میآید و فرصتِ تجربه لحظات خوش وشاد و روابطِ زندگی بخش را از دست میدهد.
واقعیتِ حضور درد را در جهانِ تجربههای انسانی باید پذیرفت. باید بتوانیم به دردهایمان معنا بدهیم، چاره ای برایشان بیابیم، با دیگران به اشتراکشان بگذاریم، به آنها فکر کنیم، در موردشان حرف بزنیم و بنویسیم. و آن گاه که هیچ کدام از این کارها ممکن نبود، در سکوت مسئولیتِ دردهای ناگزیر زندگیمان را بپذیریم و تابشان بیاوریم.