این توصیه به نکته خیلی مهمی اشاره کرده: اینکه ما برای احساسِ بودن و سوژگی داشتن به نگاه نیاز داریم، به اینکه دیده بشیم و به رسمیت شناخته بشیم. و خب، این نگاه فقط این نیست که فرد بیخانمان به مثابه نیازمند یا آسیبپذیر دیده بشه. این نگاه حتی صورت عینی هم پیدا میکنه: اینکه با اون ها تماس چشمی داشته باشیم و از این طریق با اون ها به مثابه سوژه انسانی قابل ارتباط برخورد کنیم. در واقع این تماس چشمی، اون ها رو از حاشیه به متن (متن زندگی آدم های معمول) فرا میخونه و به اون ها کمک می کنه خودشون رو علیرغم همه نداشتنها و غیرمعمول زیستنها، همچنان انسانی در میانه انسان های دیگه تجربه کنن و لااقل سلامت روانشون رو کمتر از دست بدن. وقتی این نگاه وجود نداشته باشه و ما تماس چشمی و ارتباط کلامی با اونها نداشته باشیم، ناخودآگاه اونها رو به سمت قلمرویی در میانه انسان و غیر انسان (حیوانات و اشیاء) هل میدیم. و خب، این انسانیتزدایی و طرد، برای کسی که امکان مشارکت در این بازی رو داشته می تونه خیلی دردآور و فرساینده تجربه بشه.
گاهی اوقات، کمک کردن به آدمها از طریق چیزی دادن به اونها نیست بلکه می تونه فقط از طریق دیدن اونها باشه.