ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

کاری بکن، همین

حساسیت به درد و رنجِ دیگری چیز عجیب و گیج‌کننده‌ای است. داری فیلم می‌بینی و یک هو تصویری تو را یاد روزهای اوّل اشغال افغانستان توسط طالبان می‌اندازد. با خودت فکر می‌کنی چه امیدها که بر باد رفت، چه عشق‌ها که درگیر فاصله شد، چه آدم‌هایی که کشته شدند، چه آواره‌هایی که رها شدند این‌سو و آن سوی دنیا. یادت می‌آید از روزگار زنان افغانستان. دلت به شور می‌افتد، قلبت تیر می‌کشد، بغضت می‌گیرد. بعد دیگر دست خودت نیست، یادِ همین‌جا می‌افتی، همین کنار گوشَت، همینجا که امشبش دارد با یک دنیا رنج برای خیلی‌ها سپری می‌شود.

بعد سرت را می‌گیری توی دست‌هات و برای هزارمین بار با خودت مرور می‌کنی که من نمی‌توانم جهان را نجات بدهم، من نمی‌توانم فقر را ریشه‌کن کنم، من نمی‌توانم جلوی آزار و اذیت کودکان را بگیرم. من نمی‌توانم جلوی جنگ‌ها را بگیرم، من نمی‌توانم این همه کودک بازمانده از تحصیل را به مدرسه برگردانم. من نمی‌توانم برای یک عالمه آدم ساختمان محکم بسازم که سیل و زلزله ویرانشان نکند، من نمی‌توانم جلوی گرانیِ سرسام‌آور اجاره و آوارگی را بگیرم، من نمی‌توانم قتل‌های ناموسی را ریشه‌کن کنم، من نمی‌توانم جلوی رها شدنِ نوزادان توی خیابان را بگیرم و … . با خودت مرور می‌کنی که من یک آدم معمولی هستم که سرش از دست‌هایش بزرگ‌تر است. به همه چیز می‌تواند فکر بکند امّا کار کمی از دستش بر می‌آید.

با خودت مرور می‌کنی که من باید به کارهای کوچک دلخوش باشم و این کارها مهم‌اند. به خودت می‌گویی مثل آن دوستت باش که رایگان‌بخشی‌اش را از نزدیک‌ترین آدم‌هایش آغاز می‌کند و هرچقدر که دستش برسد آدم‌ها را گرم و سیر و امن می‌کند. به خودت می‌گویی بپذیرکه همانقدر که در این هستی بی‌انتها کوچکی، تأثیرت هم کوچک است و همانقدر که برای خودت مهمی، تأثیرت هم بر دیگری مهم است. به خودت می‌گویی دردت را به کاری تبدیل کن هرقدر کوچک. زیاد فکر نکن. سوپرمن مالِ فیلم‌ها است. تو تلاشت را می‌کنی، هرقدر اثر داشت. بعد هم می‌میری و این دنیا را با منطق و مدلِ همیشگی‌اش رها می‌کنی.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من