چند کلمه‌ای درباره غمِ فردا

آینده، گذشته نیست. من هم در آینده همین آدمِ امروز نیستم. آینده نامشخص است، منِ آینده هم‌. اینکه می‌گویند غصّه فردا را نباید خورد، چیزی است که باید ده‌ها بهار و تابستان و پاییز و زمستان را تجربه کرده باشی تا بتوانی معنایش را بفهمی. غصّه فردا یعنی نگرانیِ آینده‌ای که بر اساس گذشته تصویر شده و خوبی و بدی‌اش احتمالی است امّا ما قطعی در نظرش می‌گیریم. غصّه فردا را نباید خورد نه یعنی خدا درست می‌کند، نه یعنی هیچ کاری برای آینده نباید کرد، نه یعنی “هیچ” دغدغه‌ای نباید داشت. یعنی آقا، خانم می‌دانم می‌خواهی جلوی حالِ بد یا مشکلات آینده را بگیری ولی می‌بینی که داری همین الان با خودت چه کار می‌کنی؟ مگر نگران حالِ آینده نیستی؟ همین الان که داری خودت را هلاک می‌کنی؛ آن هم برای آینده‌ای که نمی‌دانی در آن زنده‌‌ای یا نه، یا اصلاً چه چیزی ممکن است بخواهی یا چه کسی ممکن است بشوی یا جهان چه شکلی خواهد داشت. غصّه فردا را نباید خورد یعنی بپذیریم که درک ما آدم‌ها ناقص است امّا می‌توانیم با همین درکِ ناقص کوهی از اندوه و اضطراب را توی دلِ خودمان خالی کنیم.

ممکن است هزار نقد به این حرف‌ها داشته باشید. ممکن است بگویید “مجبورم، می‌فهمی؟ تو که جای من یا در درون من نیستی”، ممکن است بگویید خودت هم نفهمیده‌‌ای چه می‌گویی. امّا راستش حقیقتی لابلای این کلمات هست که با گوشت و پوستم تجربه‌اش کرده‌ام: اینکه ما با سودای خوشبختی یا نگرانی بدبختی در این جهانِ پر از احتمالی که کار کمی برایش می‌توانیم بکنیم، خودمان را از پا در می‌آوریم. در حالی که تنها یک کار از ما بر می‌آید: اینکه اینقدر نخواهیم آینده را مهار کنیم و از همه امن‌تر و جلوتر باشیم و بهایش بشود چندین سال یا چندین دهه گوش‌به‌زنگی و فرسایش.

زندگی شاید آن چیزی نباشد که ما فکر می‌کنیم. شاید همین چیز آشفته‌ی قر و قاطی را هم بشود بهتر زندگی کرد.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من