یکی از تجارب جالب من، شنیدن پرسشهای واحد به روایتهای مختلف و از آدمهای متفاوت است. گاهی اوقات فکر میکنم آدمهای یک طبقه، یک نسل یا یک فرهنگ، همگی با چند پرسش یکسان دست و پنجه نرم میکنند. امّا چون هر کدام قصه زندگی خودشان را دارند، این پرسشها برایشان صورت متفاوتی پیدا میکند. آن وقت با آدمهایی روبرو میشوی که با جدّیت و دردمندی از مسئلههای شخصی خودشان میگویند و شرح درگیریهایشان با این مسئله ها را میدهند، امّا کمی که دقیق تر میشوی میبینی این مسئله، یکی از پرسشهای حاضر در روح آن زمانه، آن طبقه، آن فرهنگ، آن دوره سنّی و … است. میبینی که سر و شکلش متفاوت است امّا مسئله همان مسئله است.
گاهی اوقات فکر میکنم ادبیات با توصیفِ این صورتبندیهای گوناگون سر و کار دارد و فلسفه با صورتِ پیراسته شده و بی جزئیاتِ آنها. آن یکی توصیف میکند تا بفهمی و همدردی کنی و این یکی تو را در معرضِ پرسشی آشکار قرار میدهد و طلب پاسخ میکند.