میراث مکتوب و ویرانه‌ی کلمات

گاهی اوقات فکر می‌کنم میراثِ مکتوب هر فرهنگ، کارش مراقبت از مفاهیم و کلمات برای نسل‌های بعدی است. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، امّا کلمات باقی می‌مانند و نسل‌های بعدی دوباره باید در آن‌ها خانه کنند، در آن‌ها به دنیا بیایند، عاشق بشوند، زندگی کنند و در نهایت بمیرند. ولی ما حواسمان چندان به مفاهیم  و کلمات نیست، همانطور که خیلی وقت‌ها به هوا و آب و زمین هم. لشکر می‌کشیم به کلمات و دست می‌اندازیم به هر چه که هست. آنقدر همه چیز را برای نیازهای دم دستی‌مان مصرف می‌کنیم که پس از رفتنمان جز ویرانه ای از ابتذال و بی معنایی باقی نمی ماند. آن وقت، ما که رفتیم، این کلمات زخمی و آلوده می‌افتند یک گوشه، پر از زهر و زخم، و سال‌ها زمان می‌برد تا دوباره رمق تازه‌ای به جانشان بیاید و جا پیدا کنند میان گفتگوها و فکرهای آدم‌ها.

اینجاست که می‌گویم میراث مکتوب کارش این است که به دادِ این کلمات برسد. هرچه آدم‌ها این بیرون زخم می‌زنند و مبتذل می‌کنند، آن نوشته‌ها درمان می‌کنند و التیام می‌بخشند. از سعدی و مولوی گرفته تا جمال زاده و فروغی، این‌ها طبیبِ کلمات زخمی‌اند. وگرنه چه چیزی باقی می‌ماند از عشق، دوستی، آزادی، استقلال، وطن، دیگری، صداقت، آرامش و … . فکرش را بکنید، چه باقی می‌ماند بعد از همین خودِ ما که همه کلمات و مفاهیم را خرجِ هیچ کرده ایم و رسیده‌ایم به دوپهلویی نفاق‌آلود در پسِ مفاهیم؟ اگر نبودند آن نوشته‌ها و کتاب‌ها، بعد از این هر کس از امید می‌گفت بالا می‌آوردیم پیش رویش و می‌گفتیم امید یعنی توهم، هذیان و دروغ. امّا آن نوشته‌ها می‌گویند که عمر امید و صداقت، طولانی تر از همه ماست و دوباره می‌توان به سراغشان رفت، به آن‌ها اعتماد کرد و بر روی همین ویرانه‌ها چیزهایی را دوباره از نو ساخت.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من