از من میخواهی خودم را مدام با تو چک کنم؟ قبول.
از من میخواهی همانی باشم که تو میخواهی؟ قبول.
از من میخواهی بچه کمدردسر و آرامی باشم؟ قبول.
از من میخواهی نیازهایم را با تو تطبیق بدهم و هر وقت آرامش خواستی، سر و صدا نکنم یا خواستهای نداشته باشم؟ قبول.
از من میخواهی در جمع، آبرویت را نبرم و مایه افتخارت باشم؟ قبول.
از من میخواهی همیشه به حرف بزرگترهایم گوش بدهم؟ قبول.
از من میخواهی بچه همیشه مهربان و مودبی باشم؟ قبول.
از من میخواهی کسی را نرنجانم؟ قبول.
تحمّل دردسر، مریض شدن، غمگین بودن، ترسیدن، بدقلق بودن، خواستن و بیتفاوتیام را نداری؟ قبول. حواسم هست.
همه اینها قبول. من همانی میشوم که “تو” میخواهی. من برای تو خوب میشوم. امّا میدانی بهایش چیست؟ اضطراب، از حالا تا شاید همیشه.
وقتی همیشه باید با بیرون از خودم تنظیم باشم، مجبورم کارهایی را بکنم که خیلیهایشان تحت کنترل من نیست و به هزار و یک دلیل ممکن است نتوانم خواستهات (خواستهای که حالا بخشی از خودمن شده) را محقق کنم. میدانی نتیجهاش چه میشود؟ اضطرابِ مدام بابتِ خرابکاری، بدبودن، ناکافی بودن و نتوانستنی که بالاخره به دلیلی ممکن است پیش بیاید. وقتی مهم خواستِ دیگری باشد، همیشه خطر نشدن وجود دارد. امّا اگر من میتوانستم خودم و نیازهای خودم را هم تجربه کنم و عمل و احساسم را با آنها تنطیم کنم، این همه احتمالِ واقعی یا خیالی شکست و در نتیجه این همه اضطراب در من وجود نمیداشت.
میدانی چه اتفاقی افتاد؟ من بچه خوبِ مضطربی شدم.
پانوشت: اگر والد هستید، محتواهایی از این دست را چماق تازهای روی سر خودتان نکنید. تنها سعی کنید از این پس کمی آگاهانهتر عمل کنید. پدر و مادر هم آدماند و محدودیتهای خودشان را دارند. قرار نیست هر نکته روانشناختیای که خواندند بتوانند کامل به آن عمل کنند. اینکه بتوانید به جای رفتار خودکار، کمی فکر کنید و از چشمانداز فرزندتان هم به مسئله نگاه کنید قدم خیلی بزرگی است.