گاهی مشکلِ بزرگی را حل میکنیم و گاهی از پسِ هضمِ یک اتفاق ساده بر نمیآییم. خیلی وقتها، مسئله خودِ آنچه اتفاق افتاده نیست، بلکه این ما هستیم که در آن روز، در آن ساعت یا در آن زمان خاص، ناتوان از حل مسئلهایم.
خیلی وقتها تهکشیدن، بیمیلی، خستگی، کلافگی، ترس، شرم، وسواس یا اضطراب ما است که حل یک مسئله را دشوار میکند وگرنه اگر در روز خوبمان با همان اتفاق روبهرو میشدیم، خیلی راحت از پس آن بر میآمدیم و به راحتی مشکل را حل میکردیم.
به عصرهای جمعه، ساعتهای دیروقتِ آخرِ شب، لحظات بیماری، موقعیتهای اضطراب و تردید، لحظاتِ دلشکستگی، روزهای سوگ، زمانهای تنهایی طولانی و … فکر کنید. اینها و لحظاتی از این دست، زمانهایی هستند که ما ناتوانتر و شکنندهتر از آنیم که بتوانیم مسئلهای حل کنیم.
باید این زمانها و گذرا بودنشان را به رسمیت بشناسیم و به خودمان فرصت بدهیم. باید بتوانیم بدون قضاوت بگذاریم این لحظات بگذرند، آنها را به پایِ بزرگی مشکل یا ناتوانیِ همیشگی خودمان نگذاریم و اگر لازم بود از دیگری کمک بگیریم. باید یادمان باشد که گاهی برای حل مسئله، به جای درگیر شدن با آن صبر کنیم و فرصت ترمیم شدن به خودمان بدهیم. آنگاه همان مسئله دشوار برایمان قابل حل خواهد شد.