این روزها دوباره مسئلهی عاشورا در کوچه و خیابان و تقریباً همهجا پررنگ شده است. شاید بسیاری از شما هم هر سال وقتی با این حال و هوا روبهرو میشوید به نسبت خودتان با آن فکر کنید. ممکن است از این مناسک عصبانی باشید، ممکن است به آن بیتفاوت باشید، ممکن است نگاه آئینی به آن داشته باشید، ممکن است اصلاً آن را نفهمید، ممکن است نوعی دلبستگی نوستالژیک به آن داشته باشید، ممکن است صرفاً به آن احترام بگذارید یا ممکن است به آن باور داشته باشید و عمیقاً از مشارکت در آن لذت ببرید. هرچه باشد، نسبتی با آن دارید و احتمالاً تا حدی ذهنتان را درگیر میکند.
من امسال در این حال و هوا گوشهای ایستادهام و پرسشی اخلاقی بیش از همه ذهنم را درگیر کرده است: “چطور میتوانیم در تنگناهای اخلاقی، انتخاب درستی بکنیم و بر اساسِ آن عمل کنیم؟” چرا این پرسش برایم پررنگ شده بود؟ چون هر چه باشد خوانش اصلی از این واقعه، خوانشی است که در آن کسانی در برابر ظلم میایستند، دست به انتخاب میزنند، هزینه میدهند و کارشان را تقریباً فارغ از اثربخشیاش (شاید هم با نظر به آن) تمام میکنند.
از خودم میپرسم، آدمها در چنین موقعیتهایی چطور میتوانند چنین انتخابهایی بکنند و پای بهایش بایستند؟ نیاز به توضیح ندارد که هر کدام از ما از مناسبات خانوادگی گرفته، تا مناسبات کاری و نهایتاً اجتماعی و سیاسی درگیر چنین انتخابهایی هستیم؛ انتخابهایی که روز به روز هم بیشتر و سختتر میشوند. مثلاً همین سؤال که من به عنوانِ یک فرد در این کشورِ پر از تنگنای سیاسی چه کاری میتوانم بکنم؟ چه وظیفهای دارم؟ چه بهایی را باید بپردازم؟ تا کجا میتوانم خودم را به ندیدن و نشنیدن بزنم و چه زمانی باید کاری انجام دهم؟ اصلاً چه کار باید بکنم که به درد بخورد؟ چه کاری میتوانم بکنم؟ کدام عمل به هزینهاش میارزد؟ از چه حقی باید دفاع کنم؟ تا کجا باید خودم و خانوادهام را در اولویت قرار دهم؟ کجا باید بایستم؟ و …
میبینید، مسئله وقتی شخصی و این زمانی میشود دیگر به سادگیِ آن روایتهای حماسی نیست. پیچیده میشود، گنگ میشود، هزار ابهام به میان میآید، به سردرگمی و ترس و اضطراب دامن میزند و … . من این روزها به این فکر میکنم که وقتی از این کشور نمیروی و هر روز در معرضِ انتخابهای اخلاقی پیچیدهتر و پرهزینهتری قرار میگیری چه باید بکنی؟ این روزها از خودم میپرسم: یک آدمِ اخلاقیِ شجاع و واقعبین چگونه فکر میکند؟