در سال ۱۹۶۰، روزنامهنگار گوردون یانگ از یونگ پرسید: «چه چیزهایی کم و بیش از عوامل اصلی شادکامی انسان محسوب میشوند؟» یونگ پنج عامل را ذکر کرد:
۱. سلامت جسمی و ذهنی خوب.
۲. روابط شخصی و صمیمانه خوب، مانند ازدواج، خانواده و دوستی.
۳. توانایی درک زیبایی در هنر و طبیعت.
۴. استانداردهای معقول برای زندگی و کار رضایتبخش.
۵. یک چشمانداز فلسفی یا مذهبی مناسب که بتواند به خوبی از پسِ فراز و نشیبهای زندگی بربیاید.
این توضیح یونگ، صورتبندی خلاصه و نسبتاً دقیقی از عناصر سازنده یک زندگی خوب و خوش است. البته که جامع نیست ولی به مهمترینهایشان اشاره کرده است. در این بین دوست دارم بر روی عنصر پنجم توقّف کوتاهی بکنم. این عنصر،تا حدّ زیادی تعیین کننده سرنوشت چهار عنصر قبل از آن است؛ هرچند از آنها تأثیر هم میپذیرد.
درکِ ما از زندگی و استعاره ای که در مورد آن داریم تا حدّ زیادی عملکردهای جزئی تر ما از قبیل کار یا رابطه و … را تعیین میکند. کسی که استعاره اش از زندگی، زندان باشد، جهان و عناصر آن را طوری تجربه میکند و کسی که جهان را نوعی آزمایشگاه ببیند جور دیگری، کسی هم که جهان را فرصتی بی بازگشت برای لذّت بردن بداند آن را به شیوه متفاوتی تجربه میکند. امّا اینکه چشم انداز کلی ما به زندگی یا جهانبینیمان از کجا میآید، سؤالی است که نمی توان پاسخ دقیقی به آن داد. از ردِ یک زخم کودکی بر صورتمان گرفته تا آموزههای حکیمان در کتابها میتوانند بر فلسفه زندگی ما اثر بگذارند. امّا هر چه که هست، ما تا حدّی فرصت تأمل در مورد آن و اصلاحش را داریم. با این همه، اغلب ما در سکوتی طولانی، این چشم انداز کلی به زندگی را پیش فرض میگیریم و به سراغش نمی رویم. سنجش گاه و بیگاه جهانبینی چیزی است که شاید کمی غریب به نظر برسد، امّا تصوّر میکنم جزء ناگزیری از یک زندگی خوب و خوشِ آگاهانه است.