ما آدمها خیلی وقتها دو دستهایم: دستهای از ما میگوییم درد و رنج نکشیم، لذت هم نبردیم، نبردیم. دستهی دیگر میگوییم لذت ببریم، رنج هم اگر داشت، آن را میپذیریم.
تمرکزِ دستهی اول بر کاستن از درد و رنج و رسیدن به آرامش است و تمرکزِ دستهی دوم بر لذت بردن و پُر کردنِ زندگی. دستهی اول میگویند لذتهای این جهان چنان آمیخته با ناخوشیاند که خیلی وقتها نخواستنشان ترجیح دارد؛ برای رسیدن به لذت باید سختی کشید و تازه وقتی هم به آن میرسی خیلی زود عادی میشود و در پیاش ملال میآید.
دستهی دوم میگویند زنده بودن به لذت بردن است. اگر میخواهیم در دل این جهان زنده باشیم، باید به دنبال لذت بگردیم، بهرهاش را ببریم و بهایش را هم بپردازیم.
دسته اول کناره گرفتن، احتیاط کردن، دلنبستن و نخواستن را مقدم میدانند و دستهی دوم خواستن و دل به دریا زدن و جستوجوی راههایی برای هرچه کمهزینهتر لذت بردن را.
ما آدمها گاهی جزء دستهی اولیم، گاهی جزء دستهی دوم، گاهی در میانهایم و خیلی وقتها هم سردرگم و گیجیم. اما حق با کدام است؟ کدام یک با واقعیت جهان و سرشت ما انسانها سازگارتر است؟ کدام یک را بیشتر میآموزیم؟ به تجربه آموختهام که سنخ روانی، سن و کیفیتِ تجربههای زندگی از تعیینکنندهترین عاملها در این میانهاند.