صبح از خواب که بیدار میشوم، صدای گریه نوزاد همسایه را میشنوم. مادرش سعی میکند آرامش کند. اسمش علیرضا است. صدای گریهاش لحظاتی قطع میشود و دوباره شروع به گریه کردن میکند. من در رختخواب به سقف خیره شدهام و به علیرضا، گریههایش و مسیری که در پیش دارد فکر میکنم: “اینجا همهچیز عجیب است علیرضا. یک دنیا اتفاق عجیب در انتظار تو است. یک دنیا نفهمیدن. یک دنیا احساسات جدید و تکراری. یک عالمه جستوجوی بادلیل و بیدلیل. یک عالمه امید و ناامیدی. علیرضا، به جای خیلی عجیبی اومدی کوچولو”. در همین فکرها هستم که صدای گریهاش قطع میشود. مامان دارد قربانصدقهاش میرود. چه خوب که فاصله آن گریههای بلند و این آرامش عمیق اینقدر کوتاه بود.
بیش از این نمیتوانم در رختخواب بمانم. آن دنیا مدتهاست برای من شروع شده. یک دنیا چیز عجیب، نفهمیدنی و پیچیده امروز هم دوباره در انتظار من است. از خودم میپرسم: گریهام که بگیرد، چه چیزی من را آرام میکند؟