دو چیز ما را با خودمان بیگانه میکند: «نادیده گرفتن دیگری و نادیده گرفتن خود». ممکن است تعجب کنید. خیلی وقتها آدمها از ما مینالند که چرا اینقدر خودمان را میبینیم و خودخواه هستیم. خیلی وقتها هم به خودمان که نگاه میکنیم، میبینیم مدام نیازهای دیگران را دیدهایم و چنان زندگی کردهایم که آنان را راضی کنیم. امّا چرا نه آنها راضی میشوند و نه ما؟
ما همیشه اشتباه میکنیم و وقتی باید آنطرف باشیم، اینطرفیم و زمانی که باید اینطرف باشیم، آنطرفیم. اغلب اوقات، آنجا که باید، دیگری را نمیبینیم و آنجا که نباید، حضورِ پررنگش را به دیده میگیریم، همینطور هم در مورد خودمان. دیگری را باید دید، امّا نه به عنوان داور و ناظرِ اصیلترین خواستهها و نیازهایمان. او را باید به عنوان کسی دید که در کنار ما حضور دارد، نفس میکشد، مثل ما خواستهایی دارد و همانطور که خیری به ما میرساند، چشمانتظار خیری از جانب ماست. دیگری را باید دید امّا در چارچوبِ اخلاق و شفقت و نه در قلمرو خودشناسی و کامیابی شخصی. خود را هم باید دید، امّا خودی که تحقّق خواستههایش، دیگران را از رسیدن به خواستههایشان دور نمیکند. خود را باید دید، نیازها و ترسهایش را باید شنید، خواستهایش را باید نسبت به هر چیز دیگری در این دنیا مقدّم دانست، امّا نه آن زمان که برآوردن خواستههایش، دیگری را از پای میاندازد و کامِ خویش را به بهای کام دیگری میگیرد.
اغلب ما امّا وارونه زندگی میکنیم. خودمان را از آینه چشم دیگران میبینیم، نیازهایمان را بر اساس خوشایند و بدایند آنها انتخاب میکنیم امّا در رسیدن به این خواستها و تحققشان، هرکجا که لازم باشد دیگری را نادیده میگیریم و چشم بر او و نیازهایش میبندیم. ما برای دیگران زندگی میکنیم و برای این زندگیِ عاریتی، دیگران را زیرِ دستوپایمان له میکنیم. باید امّا اصیل زیست و دیگری را در قامتِ حیاتِ مستقل خودش دید. این راه را اشتباه آمدهایم. باید اندکی درنگ کنیم و از هرکجای راه که هستیم، برگردیم.