این روزها، یکی از چیزهایی که مدام توجّهم را جلب میکند، مواجهه تابآورانه بعضی از آدمهاست که توانستهاند در دلِ این بحرانِ ناخوانده، خودشان را بازسازی کنند. به این معنا که توانسته اند واقعیت این رخداد را بپذیرند، دست از ناله کردن و سردرگمی بردارند، چشمانتظارِ بازگشتِ اوضاع به وضعیت طبیعی و برگشتن به فعالیتهای همیشگیشان نباشند و فضای عاطفی و حرفهایشان را در این موقعیت تازه، سر و سامان بدهند. تجربه این قبیل آدمها هیجانزدهام میکند و از خودم میپرسم چه تفاوتی بین آنها و بقیه ما هست که به جای فرسایش و تکرار و نگرانی، به هر میزان که شده از این تهدید، فرصتی بیرون میکشند؟ بعضی از آنها هم انگار تازه راهشان را پیدا کرده باشند، روزهای شکوفاتری را نسبت به قبل تجربه میکنند. این از همه عجیبتر است. گویی فشار و تنگنایی از این جنس لازم بوده تا کارِ تکراری پیشین را رها کنند و به ظرفیتِ پیشتر دیده نشده ای در درونشان بها بدهند.
گاهی اوقات فکر میکنم مهمترین چیزی که پدر و مادر میتوانند به فرزندشان بدهند، همین توانِ تابآوری، بازآفرینی و خلاقیت است؛ اینکه در هر شرایطی بتواند احساساتش را به رسمیت بشناسد و فرصتی برای ساختن بیابد.