امروز مدام با خودم میگفتم: لازم نیست هر کاری را که از دستت بر میآید بگذاری توی برنامه سال جدید. اصلاً لازم نیست هر کاری را که میتوانی بکنی. یعنی چه که “میتوانم پس باید انجام بدهم”؟ یعنی چه که “این امکان پیش رویم هست پس باید به سراغش بروم”؟ یعنی چه که “اگر بتوانم و نکنم ضرر کردهام”؟ اصلاً چرا وسطِ این همه قصه حالبدکنِ بیرونی باید خودم را بیندازم توی چرخگوشتِ امکانهای پیش رویم و نیمههای سال، له و لورده و با حسِ بیکفایتی بیفتم بیرون؟
اصلاً چه ایرادی دارد که وارد این بازی نشوم و تصمیم بگیرم یک سری کارها را که میتوانم و به “نفعم” هم هست انجام ندهم. تصمیم بگیرم به قدر نیازم چیزها را بخواهم و کارها را انجام بدهم و نه به قدر تواناییام. تصمیم بگیرم بیخیال زور زدن برای نشستن روی صندلیِ آدمِ توانمندِ باکفایت بشوم.
میدانم که میگویید “این حرفها چیه که میزنی؟ توی این شرایط بدِ اقتصادی و سیاسی آدم همینکه روی آب بمونه کلی کاره. کفایت و توانمندی دیگه چیه؟”. اما دقیقاً همینجا هم لازم است آدم این حرف را به خودش بزند که به قدر نیاز و نه به قدر توان. وگرنه خروار خروار اضطراب و فشار و بعد هم احساس ناکامی روی سر خودش آوار میکند.
به خودم میگویم: “ببین، زندگی برای رقابت نیست، نه با دیگران و نه با خودت. قرار نیست از خودت جلو بزنی. آن هم توی این شرایط پیچیده که هزار مقدمهچینی میکنی و آخرش یک عامل بیرونی همه چیز را خراب میکند”. به خودم میگویم: ” بارِ به قاعده بردار و سالم به مقصد برسان و سالم به مقصد برس. توی راه خودت را هلاک نکن”.