همهی این سالها خیابان از آنِ مردم نبود. سالها قبل حتی خانهها هم چندان از آنِ مردم نبودند و قوانین داخل خانهها را هم حکومت تعیین میکرد؛ هر مهمانی یا مراسمی مجاز نبود و هر لحظه ممکن بود درِ خانه باز بشود و مردمان عادی داخل خانه به عنوان متهم یا مجرم (به خطایی که اغلب خطایی نبود) بازداشت بشوند. ولی خانهها آرامآرام و با قراردادی نانوشته، بیشتر در اختیار مردم قرار گرفتند.
اما خیابان همچنان از آنِ مردم نبود. مردم تنها رهگذرانی بودند که با قواعد سختگیرانهی حکومت میتوانستند در آنها تردد کنند، کارهای روزمرهشان را بکنند و تنها زمانهایی که حکومت اجازه میداد میتوانستند در آن و در کنار هم بایستند و فعالیت مشترکی بکنند؛ مثلاً در محرم و صفر یا بعدها در شادیهای بعد از بُرد تیم ملی یا انتخابات.
اما باز هم خیابان چندان از آنِ مردم نبود و بسیاری از ابعاد زندگی روزمره جایی در آن نداشتند. مردم سهم بیشتری از خیابان میخواستند. آنها میخواستند زندگی روزمرهشان را، شادیها و غمها و اعتراضات و اندوههایشان را هم در خیابان در کنار هم داشته باشند. آنها آزاد بودنِ معمولِ بسیاری جوامع دیگر در خیابان را میخواستند. آنها میخواستند خیابان فرصتِ زیست، حضور و ابرازشان باشد و اگر قاعده یا قانونی هست برای مراقبت از این امکان باشد و نه علیه آن.
خیابان بخش مهمی از زندگی شهری است. گاهی اعتراضات علاوه بر اهداف دیگر، فرصتی میشود برای بازپسگیری حق مردم از خیابان. امروز مردم بدنهایشان را آزادانهتر به خیابان میآورند، صدایشان و خواستشان را آزادانهتر در خیابان تجربه میکنند و یکدیگر را با اعتماد بیشتری در خیابان میبینند. اما کاش خیابان را از آنِ خود دانستن، چنین بهای سنگینی نمیداشت.