اغلب ما کودکیم

در صفحه چهل و دو کتاب «خلق داستان کوتاه» نوشته دیمن نایت (ترجمه آراز بارسقیان) به این قسمت برخوردم: 

“وقتی کودک هستیم، کاملاً از احساساتمان باخبریم، ولی هیچ‌وقت به نظرمان نمی‌آید که سایرین هم دارای احساسات هستند، یا اینکه احساسات آن‌ها چندان برای ما مهم نیست. وقتی سنّمان بالاتر می‌رود، به ما یاد می‌دهند که به احساسات دیگران هم توجّه کنیم، و ما حتی برای بهبود نظرمان نسبت به خودمان هم که شده، این کار را یاد می‌گیریم. همدلی واقعی بعداً به سراغمان می‌آید، و در بعضی از افراد هم هرگز به سراغشان نمی‌آید.”

نویسنده در ادامه نوشته بود که بدون همدلی نمی‌توانید هنرمند بالغی بشوید و بعد هم چند مثال از نوشته‌های تولستوی زده بود. در این میان چیزی که برای من جالب بود، امکانِ تعریفِ کودکانگی بر اساسِ به رسمیت شناختنِ یا نشناختن احساساتِ دیگران بود. بسیاری از ما کودکیم چون هنوز به معنای دقیق کلمه نمی‌توانیم بپذیریم که دیگران هم مثل ما احساساتی دارند و احساساتِ آن‌ها به همان اندازه احساسات ما مهم است. اغلبِ ما در این کودکانگی تصمیم می‌گیریم، زندگی می‌کنیم و به خودمان و دیگران آسیب می‌زنیم. امّا واقعیت این است که دیگران هم احساس دارند و احساساتشان به اندازه ما مهم است. بزرگسالی شاید بیش از هر چیز معادل به رسمیت شناختنِ دیگری و احساساتِ او باشد. در جهان یک بزرگسال، دیگران به‌صورت واحدهای مستقل و قابل ارتباط حضور دارند. در جهانِ یک کودک امّا همه‌چیز در خدمت ارضا یا علیه کامیابی او تعریف می‌شوند. کودک همه‌چیز را یا می‌بلعد و یا تف می‌کند، همانند بسیاری از ما که دیگران را یا حل می‌کنیم در خودمان و هویت و احساساتِ جداگانه‌شان را نادیده می‌گیریم و یا آن‌ها را پس می‌زنیم و همچون اشیائی غریبه و عاری از احساس دورشان می‌اندازیم. بزرگسالی تجربه دشوار امّا دل‌نشینی است. بیرون آمدن از خودشیفتگی کودکانه، درهای جهان ما را به خوشیِ بودن با دیگری باز می‌کند و  تجربه ارزشمندی را برای ما رقم می‌زند.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من