آدم وقتی مضطرب است، تفکّر جادویی پیدا میکند، یعنی ویژگیهایی را به اشیاء، اتفاقات و آدمها نسبت میدهد که هیچ وقت پیشتر چنین نمیکرد. دیدهاید وقتی بچه ای کار خطایی کرده و نگران لو رفتن آن است، چطور پدر و مادرش را همهدان و باهوش میداند و هر نگاه و رفتاری از آنها را نشانه پیبردنشان به خطای خود میبیند؟ او در این شرایط، فکر میکند پدر و مادرش حتی از روی نگاه یا نوع غذا خوردنش هم میفهمند چه کرده و چه فکری در سرش دارد. یا دیدهاید وقتی کسی نگرانِ آسیب دیدن چیزی است، چطور هزاران مخاطره عجیب و پیشتر ناممکن را محتمل و نزدیک میبیند؟ در این شرایط، این اضطراب فرد است که مفسّر واقعیت میشود و زمانی که این اضطراب فرو مینشیند، این نگاه جادویی به جهان از میان میرود و فرد دست از این پیچیده و تأثیرگذار دیدن جهان بر میدارد.
مثال دیگرش وضعیت این روزهای ماست. بسیاری از ما که مضطربیم، گرفتار نوعی تفکّر جادویی شدهایم. خیال میکنیم فارغ از اینکه چقدر مراقب باشیم، بالاخره ویروسی پیدا میشود که خودش را برساند به ریههای ما و زمینگیرمان کند. با اینکه در خانه ماندهایم و همه چیز را ضدعفونی میکنیم، باز هم خودمان را روی تخت بیمارستان تصوّر میکنیم و سرنوشتمان را همانی میدانیم که در خبرها و فیلمها هست؛ گویی ویروس، اهریمنِ آگاه و دارای ارادهای است که بالاخره پیدایمان میکند و زهرش را به ما میریزد. آن وقت، این هراس ما را محدود و محدودتر میکند. امّا نه پدر و مادرِ آن کودک همهدان و همهتوانند و نه این ویروس، این همه پیچیده و توانمند است. این ما هستیم که در هراسِ این همه خبر، به جای همه آنها که مضطرب نشده و بیمبالاتند دچار تفکّر جادویی شدهایم. انگار میتوانیم با پیگیری اخبار و مراعات کردنمان جورِ همه آنها را بکشیم و در برابرِ این ویروسِ اهریمنی، توازنی از آگاهی و مراقبت را ایجاد کنیم. امّا نه، اینطور نیست. نه ویروس اهریمن است و نه جنسِ این مسئله چنان است که مراقبتِ موشکافانه ما جورِ بقیه را بکشد و ستیزهخویی جهان را آرام کند. ما، یکی هستیم در میانِ همگان و ویروس هم از منطقی مشخص و قاعدهای روشن پیروی میکند. تنها اتفاق اضافه در این میان اضطراب ماست که جهان را به کاریکاتورِ وحشتناکی از آنچه پیشتر بود تبدیل کرده است.