ادبیات، سر بیرون آوردن از اینجا و اکنون است. نفس کشیدن در هوایی دیگر است. اینجا نبودن است. از خیال برای زنده ماندن بهره بردن است. ذهن را به جای گرفتاری به بازی گرفتن است. درجایی دیگر زیستن است. بدنی دیگر پیدا کردن، شهری دیگر داشتن، در خانوادۀ متفاوتی بودن است. ادبیات خود را به جهانی غیر از این جهانِ آشفته سپردن است. ذهن را پس از روزی شلوغ به مهمانیِ رقص و شراب یا گفتگو و آهستگی بردن است. ادبیات برکشیدن است، بیرون آوردن است، پناه دادن است. خواندن رمان، بازگرداندنِ تعادل از دست رفته به روانِ آدم است. خموده را به تحرّک و آشفته را به آرامی رساندن است.
میدانم در هر زمانی و با هرحالی نمیتوان به سراغ ادبیات رفت. همیشه نمیتوان رمانی را دست گرفت یا به تماشای فیلمی نشست. امّا این در همیشه گشوده است. در سختترین روزها هم آدمها به دعوت این مخلوقِ شریف آدمی، فرصتِ این را دارند که پا از اینجا و اکنون بیرون بکشند و به دنیایی دیگر بروند. گاهی فکر میکنم خدایان رنجِ انسان را که دیدند، خیال را به او دادند تا او را از مردنِ مدام نجات بدهند. سیزیف را تصوّر کنید. میتواند گاهی سنگش را رها کند، خودش را به خیال بسپارد. یک روز بالا بردن و دوباره رها کردن را رها کند. بیاساید. شاید هم نخواست دوباره سنگِ سنگینِ بیهودگی را حمل کند.