آنکه می‌رود و آنکه می‌ماند

آدم‌ برای رفتن به روایتی رفتنی نیاز دارد و برای ماندن به روایتی ماندنی. وگرنه تاب آوردن برایش سخت می‌شود. اینگونه است که ایران برای آنکه می‌رود و آنکه می‌ماند دو چیز است. آنکه می‌رود برای رفتن، دل‌کندن و با دلتنگی از پا در نیامدن، نیاز به ایرانی دارد که دیگر ماندنی نیست، و آنکه می‌ماند برای ماندن، تاب‌آوردن و زندگی کردن نیاز به ایرانی دارد که جایی برای ماندن باقی می‌گذارد. واقعیتِ ایران چیست؟ شاید جایی در میانه این دو. کار وقتی دشوار می‌شود که این دو روایت در معرض هم قرار می‌گیرند؛ مثلاً در سفر مهاجران به ایران یا در درون کسی که در حال رفتن بوده و رفتنش به هر دلیل به مشکل خورده است.

گهگاه به حرف‌هایی که مهاجران در سفرهایشان به ایران می‌زنند فکر می‌کنم، و به حرف‌هایی که نمی‌زنند و به حرف‌هایی که فکر می‌کنند نباید بزنند. موقعیتِ غریبی است. فکر می‌کنم گاهی آنکه رفته و آنکه مانده، حرف هم را نمی‌فهمند و در زیر حرف‌های معمولشان، دنیایی از احساسات ناخوشایندِ به کلام نیامده در جریان است که ارتباط را سخت می‌کند. آنکه رفته، گاه ایرانِ آنکه مانده را وهمی و خیالی و ناشی از ترس می‌داند و آنکه مانده، ایرانِ فردِ رفته را چیزی ناآشنا، کاریکاتوری و زیاده از حد سیاه می‌بیند. هر کدام گویی روایتِ دیگری را تهدیدی برای انسجام جهان و تجربه خود می‌‌بینند.

 در نهایت شاید بهترین کار این است که هر کدام از تجربه خودشان بگویند امّا در پیِ شکستنِ روایت دیگری نباشند. هر یک با روایتی از ایران خو کرده است و دارد با آن زندگی می‌کند و معنا می‌سازد. شکستنِ روایت دیگری، شاید کار را برای من چندان آسانتر نکند امّا به احتمال زیاد کار را برای او به مراتب دشوارتر خواهد کرد. واقعیت ایران چیست؟ شاید چیزی میان این‌ دو روایت.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من