نمی‌بُرد؟ چه بهتر که نمی‌بُرد

آدم است دیگر، آرزوهای عجیب و غریبی دارد. یکی از آروزهای من هم این است که یک روز چنان بی‌تعلّق باشم به همه چیز که پیراهن یک بار پوشیده‌ام را اگر کسی خوشش آمد به او بدهم و آخ نگویم یا اگر دیدم کسی پول می‌خواهد، حتی فکر نکنم که راست می‌گوید یا دروغ، دست کنم توی جیبم و بگویم این‌ها برای تو و بروم. ممکن است فکر کنید آدم باید پول زیاد داشته باشد که این کارها را بکند. امّا نه. مسئله من در این هوسِ عجیب و غریب، پول زیاد داشتن نیست، بی تعلّق بودن است. دلم می‌خواهد دل نبسته باشم به چیزها، حساب و کتاب نکنم، به درستی و نادرستی‌اش فکر نکنم، فقط بگذارم و بروم. نمی‌دانم ته این میل به کجا بر می‌گردد. گاهی اوقات فکر می‌کنم نه، مسئله همان پول زیاد است که ندارم و گاهی هم فکر می‌کنم به دنبالِ یک جور بی تعلّقیِ محض، شبیه رهایی آدم‌های دم مرگ هستم. نمی دانم. هرچه که هست این را می‌دانم که بالا رفتن سن، نیازها و آرزوهای آدم را بدجوری تغییر می‌دهد. خواستنی‌های مراحله‌های قبل آنقدر برایش بی معنی می‌شوند که خودش هم حیرت می‌کند. آن وقت خیره می‌شود به خواسته‌های جدیدش و با خودش می‌گوید: چطور به اینجا رسیدم؟ کجا رفت آن همه زور زدن و خواستن؟ تیغ آدم انگار کند شده باشد، هر چیزی را نمی بُرد و راستش از این نبریدن شرم یا غمی هم به دلش نمی آید. با خودش می‌گوید: نمی‌بُرد؟ چه بهتر که نمی‌بُرد.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من