مرشدِ آشنا

چند روز پیش مهمان جلسه‌‌‌ای در بزرگداشت شمس تبریزی بودم. یکی دیگر از مهمانان تفسیری از دیدار مولانا و شمس ارائه کرد که از آن روز ذهنم را درگیر خودش کرده. او قصه این دیدار را در پرتو به فعلیت رسیدن بالقوه‌‌‌‌های وجودی مولانا و همراهیِ مراقبانه و امنیت‌آفرین شمس می‌فهمید. به عقیده او مواجهه با شمس، مولانا را از بخش مغفول مانده‌‌‌ای در درون خودش باخبر کرد که پیش‌تر جز احساس گنگی از سرگشتگی، هیچ التفاتی به آن نداشت.

مثال او برای فهم مطلب جالب بود. می‌گفت: یک وقت آدم قوّه بینایی دارد امّا در جایی قرار گرفته که هیچ نوری در آن نیست. در این حالت، او نه فقط چیزی را نمی بیند که حتی نمی داند اصلاً چنین قوّه‌‌‌ای هم در وجود او هست. به محض دیدن اوّلین پرتو نور، او به دو چیز پی می‌برد. یکی اینکه نوری هست و اشیاء در نور دیده می‌شوند و دیگر اینکه خود او دارای قوّه‌‌‌ای است که از طریق آن، تصاویر و رنگ‌‌‌‌هایی به آگاهی اش راه می‌یابند. در واقع، وجود این نور، قوّه بینایی مغفول مانده او را به فعلیت می‌رساند و او را از وجود چنین قابلیتی آگاه می‌کند.  می‌گفت مواجهه با شمس چنین کاری را برای مولانا کرد. بالقوه‌‌‌‌هایی در درون مولانا بود که خودش از آن‌‌‌‌ها خبر نداشت. او پیش‌‌‌‌‌تر چیزهای زیادی را در خودش به فعلیت رسانده بود. برای خودش معرفت و شهرتی داشت. امّا در کنار همه این‌‌‌‌ها خارخار گنگی را هم در درونش حس می‌کرد که خبر از خالیِ ناشناخته‌‌‌ای در درونش می‌داد. در اینجاست که مولانا با شمس روبرو می‌شود و احساس متفاوتی را در درونش می‌یابد. او لبه و زاویه‌‌‌ای را در درون خودش تجربه می‌کند که پیش‌‌‌‌‌تر هیچ تماس و هیچ لمسی، آن را برایش آشکار نکرده بود. آن وقت، حالا او که به واسطه شمس درِ تازه‌‌‌ای را در قلمرو وجودش یافته، همه همّش را می‌گذارد بر گشودن آن و سرک کشیدن به دنیای بزرگ و ناشناخته آن سوی در.

امّا چنین تجربه‌‌‌ای مختص مولانا نیست. ما مولانا نیستیم. ما معمولی و کم بنیه‌ایم. امّا آنچه برای مولانا رخ داد، تجربه انسانی مشترکی است که هر انسانی برای رهایی از فروبستگی اش به آن نیاز دارد. ما هم بخش‌‌‌‌های زیادی از درونمان مغفول و بلااستفاده مانده است و ما هم نیازمند این دیگری و این مواجهه زندگی‌بخشیم؛ حال این دیگری هر قدر موافق‌‌‌‌‌تر و نزدیک‌‌‌‌‌تر و آشناتر باشد، لایه‌‌‌‌های عمیق‌تری از درون ما را آفتابی خواهد کرد.

امّا در تجربه مولانا چنان که پیش‌‌‌‌‌تر هم گفتم، غیر از این مواجهه و تماس، عنصر دیگری هم هست: همراهی مراقبانه و امنیت‌آفرین. صرفِ اینکه فرد، بالقوه‌‌‌ای را در درون خودش ببیند، باعث فعلیت آن نمی شود. چه بسیار تجربه‌‌‌‌هایی که خارخارش را در درونمان حس می‌کنیم امّا جسارت نزدیک شدن به آن‌‌‌‌ها را نداریم. انگار به دیگری امن و امنیت بخشی نیاز داریم که به ما بگوید می‌توانی و از پسش بر می‌آیی؛ دیگریِ مراقبی که همراهیمان کند تا به دل آن تجربه بزنیم و از طریق آن، جهانمان را فراخ‌‌‌‌‌تر و عمیق‌‌‌‌‌تر کنیم. شمس برای مولانا چنین کسی بود: مواجهه‌‌‌ای آغازین، خبری از ساحت مغفول مانده مهمی در درون او و سپس همراهی مراقبانه‌‌‌ای برای ورود به این ساحت و جستجو در آن. مرشد در تجربه عرفانی چنین چیزی است؛ کسی که حضور و همراهی اش مهمتر از بینش و دانشی است که به ما می‌دهد.

اغلب ما به نگاه، لمس، حضورِ آشنا و به مرشدی نیاز داریم که به ما امکانِ دیدن خودمان را بدهد و در کشف سرزمین‌‌‌‌های تازه یافته درونمان همراهیمان کند. بعضی از ما این بخت را پیدا می‌کنیم و بسیاری از ما نه. گزاف نیست اگر بگوییم مهمترین جستجوی هر کدام از ما، تلاش برای یافتنِ چنین دیگری آشنایی است.

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
گریز از هجومِ ناواقعیت
نوشته‌ی بعدی
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…