کدام یک از ما هست که تنهایی را نخواهد و از آن گریزان هم نباشد؟ کدام یک از ما در نوسان میانِ خلوت و بودن با دیگری نیست؟ کدام یک از ما احساس جداافتادگی، رهاشدگی و غربت نمی کند؟ کدام یک از ما حتی در درون خود و با خود نیز تنها نیست؟ و کدام یک از ما بار زندگی خود را به تنهایی به دوش نمی کشد؟ تقریباً هیچکداممان. همه ما تنهایی را به معنایی میخواهیم و به معنایی پس میزنیم. ما خلوت و حریمِ شخصیمان را میخواهیم و از احساس تنهایی گریزانیم. همه ما در نوسان میانِ طلب نزدیکی و فاصله از دیگری هستیم. بسیاری از ترسها و اضطرابهای فردی ما محصولِ نوع مواجهه ما با تنهایی است و بسیاری از تصمیمات مهم زندگیمان را در پاسخ به مسئله تنهایی میگیریم. شاید بهترین وصف برای این ساحت از تجربه ما، «دیالکتیک تنهایی*» باشد: رفت و برگشتی مدام میانِ درون و بیرون، با دیگری بودن و انزوا و پذیرش تنهایی و گریختن از آن.
اوایل فروردین ماه، در جلسه آنلاینی که مهمان آقای زهیر قدسی و خانم الهام یوسفی بودم، به بهانه کتابِ فلسفه تنهایی نوشته لارس اسوندسن، به سراغ تأمل درباره تنهایی رفتم.
* دیالکتیک تنهایی عنوان اثری است از اکتاویو پاز به ترجمه آقای خشایار دیهیمی عزیز و چاپِ نشر لوح فکر.