فقط اومدم یک تلفن بکنم!

گابریل گارسیا مارکز داستان کوتاهی دارد به اسم «فقط اومدم یک تلفن بکنم». این داستان نشان می‌دهد که چطور گاهی اوقات بافت و زمینه بیش از هر چیز دیگری معنای رفتار یا خواسته ما را تعیین می‌کند. یعنی ممکن است شما یک خواسته معمولی داشته باشید امّا در یک زمینه خاص، این خواسته شما وصل بشود به هزار و یک دلالت و معنای دیگر و سر از چیزی دربیاورد که هیچ وقت تصوّرش را هم نمی کردید.

این داستان، مانیفستی علیه سیستم روان‌پزشکی و روانشناسی مدرن هم هست. مارکز با روایت دراماتیکش نشان می‌دهد که چطور مفهوم بیماری روانی می‌تواند با حل شدن در نوعی بروکراسی کور، به گفتمانی سرکوبگر و غیرانسانی تبدیل بشود. البته این فقط مختصّ بیمارستان‌های اعصاب و روان هم نیست. وقتی گفتگویی عمومی در مورد اختلال روانی شکل نگرفته باشد، این مفهوم بیش از اندازه گنگ و لغزنده می‌شود. آن وقت، بعضی‌ها بی‌دلیل برچسب بیماری می‌خورند و فرصت رشد و شکوفایی را از دست می‌دهند و بعضی‌ها هم که نیاز به مراقبت و درمان دارند، از آن محروم می‌شوند.

این داستان، روایت تنهایی و تراژدی زندگی انسانی هم هست؛ اینکه چطور ممکن است خیلی اتفاقی پرت بشویم به بیرون از مرزهای دنیای شلوغ آدم‌ها و خیلی سریع‌تر از آنچه تصوّرش را بکنیم ردّپا و اثرمان را در دنیایی که پیشتر جایی در آن داشتیم از دست بدهیم.

شما را به خواندن این داستان جذاب و تأمّل برانگیز دعوت می‌کنم.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من