شهروند ایران بودن…

شهروند ایران بودن، چیز عجیبی است. ذهنت پُر می‌شود از تصاویر، حرف‌ها، صداها و اتفاقاتی که توان هضم کردنشان را نداری و روز به روز هم بیشتر می‌شوند. بعد یا می‌روی و آرام‌آرام در گوشه‌ی دیگری از جهان تا جایی که دستت برسد این سرِ در حالِ ترکیدن را خالی می‌کنی، یا می‌مانی و مجبور می‌شوی هر روز بخشی از آن‌چه دیده یا شنیده‌ای را هضم‌نشده پنهان کنی زیرِ اتفاقات تازه و بترسی که یک روز زلزله‌ای بیاید و دوباره همه‌ی آن‌ها را هم بیرون بکشد. در هر صورت، بمانی یا بروی، چیزی در تو تحلیل می‌رود.

پ.ن: حرف‌های بالا را اگر قرار باشد یک نوجوانِ ۱۶ ساله‌ی این روزها بگوید یا بنویسد، حتما یک سری فحش و چند ایموجیِ بالاآوردن و … هم ضمیمه‌اش می‌کند. نمی‌دانم، شاید او که مهارتِ به فحش‌کشیدن و ترسیمِ تهوع را دارد بهتر از من بتواند با این همه اتفاق هضم‌ناشدنی کنار بیاید‌.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من