گفت: باورت میشه دنیا فقط از نگاه توئه که این شکلیه؟
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دنیا برای یک نفر دیگه میتونه چیزِ خیلی متفاوتی باشه. تو و یک نفر دیگه میتونید جای یکسانی باشید امّا دو تا تجربه متفاوت داشته باشید.
گفتم: آره، اینو میدونم. هر کدوم از ما توی جهان خودمون زندگی میکنیم؛ جهانی که با ما به دنیا میاد، با ما تغییر میکنه و با ما تموم میشه.
گفت: آره. امّا میدونی معنای این چیه؟
گفتم: از چه جهت؟
گفت: یعنی تو میتونی این زندگی رو رنج و ناگزیری ببینی و یک نفر موهبت و لطف. تو میتونی فکر کنی نبودن بهتر از بودنه و یک نفر دیگه فکر کنه چه خوبه که هست و چه خوبه که شانس اینو داشته که باشه. یعنی واقعاً دنیا میتونه چیز یکسره متفاوتی از اونی که تو فکر میکنی باشه. یعنی اگر عینکت تغییر کنه ممکنه توی همین بدن و توی همین عمر، تجربه متفاوتی از جهان و آدمها داشته باشی.
گفتم: ولی دردها واقعیان. هیچ عینکی نمیتونه اونها رو حذف کنه.
گفت: درد رو حذف نمیکنه، جهان رو رنگیتر میکنه، حساسیت تو رو به رنج کمتر میکنه، زیبایی و خیر رو بیشتر میاره جلوی چشمت، لذّت رو برات برجستهتر از رنج میکنه. اون عینک وزن چیزها رو توی همینجا برات تغییر میده. دنیای بیرون همونه ولی تو دیگه توی اون احساس سنگینی نمیکنی. گم نمیشی.
گفتم: ولی مگه میشه آدم این همه تغییر بکنه؟ اون هم توی جهانِ هرروز یک مصیبتِ جدید.
گفت: نه. اصلاً نمیگم تغییر کن. فقط میگم گشوده باش. باور داشته باش جهان میتونه چیزی غیر از اونی که تو فکر میکنی هم باشه. بدون عینک داری و توی عینکت رنج آدمها پررنگتر از هرچیز دیگهایه و حفرهها بیشتر از پُریها هستن. همین. فقط فکر کن دنیا واقعاً میتونه جور دیگهای هم باشه. اون وقت میتونی بیشتر ببینی و بشنوی، شاید هم تغییر کنی.