خلقت زبان

من اگر خدا بودم، در ابتدای تولّد، آدم ها را با ذهن خالی نمی‌فرستادم توی این دنیا. ذخیره های ژنتیکی و این‌ها به کنار، آن‌ها فقط بخشی از گره‌ آدمیزاد را باز می‌کنند. من اگر خدا بودم می‌دانستم که این زندگی پیچیده‌تر از آن است که آدم‌ها بتوانند بدون کلمات مناسب تحمّلش کنند. اگر خدا بودم از پیش می‌دانستم که آن بیرون، مفاهیم، زخمی‌تر از آنند که این نوزادِ ناتوان بتواند از پسِ مراقبت و همنشینی با آن‌ها بر آید. اگر خدا بودم می‌دانستم که آن بیرون کلّی کلمه نیمه‌جان هست که هرقدر هم زور بزنی نمی‌توانی با آن‌ها خودت و دیگران را بفهمی. اگر خدا بودم با هر آدمی دنیایی کلمه تازه، جاندار، سالم و روشن می‌فرستادم تا این موجودِ از نوزادی تا بزرگسالی آسیب‌پذیر بتواند با آن ها زندگی را تاب بیاورد. آخر، فهمیدن زندگی بخش مهمی از تاب آوردن آن است. برای تاب آوردن زندگی باید بفهمی از تولد تا مرگ چه احساسی داری، بفهمی چه مرگت می‌شود وقتی که عاشق می‌شوی یا غم عمیقی به جانت می‌افتد. باید کلماتی داشته باشی که تنهایی و مرگ را برایت درست معنا کنند نه این همه مبهم و گنگ و گیج. تنهایی،مرگ، عشق، دوستی، زندگی، آخر مفاهیمی دستخورده‌تر و لگدمال شده‌تر از این ها هم سراغ دارید؟ ما قرار است با همین کلمات رنجور و زخمی تجربه بینِ تولّد و مرگ را تاب بیاوریم.

من اگر خدا بودم برای تاب آوردن این زندگی، بنده هایم را دست خالی و سرگشته نمی گذاشتم. برایشان کلمه‌های روشن، زنده و سالم خلق می‌کردم. کمکشان می‌کردم از هرچه که رنج می‌کشند، لااقل رنجِ نفهمیدن خودشان و دیگران را تجربه نکنند.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من