اتفاقات این روزها علاوه بر آشوب عاطفی و احساسی، آشوبی فکری را هم در ما دامن زده است. سرعت اتفاقات و کیفیتِ گاه غریبِ آنها چنان زیاد است که بسیاری از ما به پای فهم و تحلیلشان نمیرسیم. واکنشهای هر کداممان به این اتفاقات هم گاهی چنان متفاوت است که حاصل ناگزیزش چیزی جز اختلاف نظر میان افرادِ پیشتر همفکر نیست. به تعبیری، ما نه میتوانیم کامل بفهمیم و نه میتوانیم یکسره همنظر باقی بمانیم.
در این میان، حذف صداهای معتدل و پرسشگر را هم در نظر بگیرید. هرچه فضا قطبیتر میشود و مسئله بیشتر به نبرد حق و باطل تبدیل میشود، پرسشگری و تفکر کمتر هوادار پیدا میکند و اغلب ما چنان رفتار میکنیم که گویی از پیش و برای تمام مراحل، میدانیم درست چیست و چه باید کرد. اما پرسشها و تردیدها از بین نمیروند، صرفاً پوشیده میشوند تا جایی دوباره با هزینههایی گاه گزاف به صحنه برگردند.
برای ادامهی مسیر چارهای جز گفتوگو، تفکر، پرسشگری رادیکال، بازاندیشی ارزشها و شنیدن صداهای گوناگون نیست. البته قرار نیست این کنشهای فکری ما را از عمل باز بدارند، بلکه قرار است ما را از افراطیگری، احساساتیگری و گرفتار شدن به هذیانِ فکری و آشفتگی اخلاقی دور کنند. این روزها باید در کنار هر آه و اندوهی، سؤالی بپرسیم و در کنار گفتن و شنیدن از خشم، برای تردیدها و پرسشها هم گوش شنوا باشیم.
نمیشود فکر کنیم لابد کسی جوابها را میداند و ما فقط باید عمل کنیم؛ همهی ما باید به پرسش “چه باید کرد؟”، به هدفهایمان، به ارزشهایمان و به آینده فکر کنیم.