جراحتِ خودشیفتگی و پرسشی ناگزیر

بخشی از خودشیفتگی، لازمه عزّت نفس، مراقبت از خود و سلامت روان است. امّا بیش از آنش فریبِ هزینه‌سازی است که از کودکی با خودمان به بزرگسالی می‌آوریم. در کودکی، خودشیفتگی نحوه مواجهه ناگزیرِ ما با جهان است. اشیاء و آدم‌های دیگر هنوز به ما معرّفی نشده‌اند و نیازی هم  به دیدن و به‌رسمیت شناختنِ آن ها نداریم. در بخش قابل توجّهی از کودکی، همین که دایره تنگِ خودمان را کمی وسیع‌تر کنیم و جایی برای پدر و مادر و شاید خواهر و برادرانمان باز کنیم، کافی است. در این حالت می‌توانیم تصوّر کنیم اگر نه من، لااقل من و عزیزانم مرکزِ عالمیم و چیزهای خوب و خواستنی صرفاً برای ما است و دیگران ( از انسان‌های دیگر گرفته تا هرجزء دیگری از واقعیت) باید در خدمت ما باشند. امّا همیشه در بر همین پاشنه نمی‌چرخد. دیر یا زود، مواجهه‌های تازه از راه می‌رسند. می‌بینیم که دیگران هم در درونِ دایرهِ خودِ شخصی یا خانوادگیشان، مرکزِ عالم‌اند و ما تنها سرورانِ این جهان نیستیم. اندکی بعد، تعارضِ منافع و شکستِ طرح‌ها و برنامه‌هایمان از راه می‌رسد و کمی بعد، آگاهیِ فزاینده از حضورِ میلیاردها انسانِ دیگر مثل خودمان.

حالا دیگر تنش بالا گرفته است. من، هنوز در جهانِ خودم مرکز عالم‌ام، امّا پی می‌برم که عالم، هیچ اهمیتی برای من قائل نیست و بودن و نبودن و شادکامی و غمم، هیچ اهمّیتی برایش ندارد. به اطرافم که نگاه می‌کنم، می‌بینم، دیگرانی موفق‌تر از من، زیباتر از من، مشهورتر از من، سالم‌تر از من، باهوش‌تر از من، قدرتمند‌تر از من و … حضور دارند و من برخلافِ آنچه در روزهای آغازینِ آمدنم به این دنیا تصوّر می‌کردم مرکزِ هیچ جایی از عالم نیستم و اگر مراقب نباشم، جهان با قوانین تخلّف‌ناپذیرش، زمین‌خوردن‌های سخت و سهمناکی را برایم رقم خواهد زد.

حالا دیگر پیکر روانم، پُر از چیزی است که به آن جراحت خودشیفتگی می‌گویند. تنِ خودشیفتگی‌ام زخم‌های پیاپی‌ای برداشته است؛ جراحت‌هایی که بعضی‌هایشان را ترمیم کرده‌ام و بعضی‌هایشان هنوز می‌سوزند و خونابه پس می‌دهند. اکنون، با این پیکرِ زخمی، خودم را در برابر پرسشی می‌بینم: حالا که مرکزِ عالم نیستم، حالا که بودن و نبودنم فرقی برای جهان نمی‌کند، حالا که بهترین و توانمندترین نیستم، حالا که فهمیده‌ام بخش زیادی از این خودشیفتگی، سَرم را به دیوار عالم می‌کوبد، حالا چه باید بکنم؟

ممکن است تصوّر کنید، پاسخ روشن است: آدم از این توهّم دست می‌کشد و با واقعیت کنار می‌آید. امّا نه، اغلب اوقات چنین نیست. بسیاری از ما راه دیگری را می‌رویم. همه این مشاهدات و زخم‌ها را اتفاقی و تحمیل‌شده می‌دانیم. تصوّر می‌کنیم آنقدر که باید تلاش نکرده‌ایم، آنقدر که باید به دست نیاورده‌ایم و دیگران هم در این بین، بدخواه ما بوده‌اند. کمی بیشتر و هوشمندانه‌تر‌ اگر تلاش کنیم، جایگاه از دست رفته‌مان را دوباره به دست می‌آوریم.

راه درستش امّا شاید ایمان آوردن به آن زخم‌ها و خونابه‌ها است: ایمان بیاوریم به اینکه ما، تنها در میانِ معدودی از آدم‌ها عزیز و ارزشمندیم و داشته‌هایمان، هرقدر مهم و زیاد، چندان اهمّیت و ارزشی ندارند؛ ایمان بیاوریم به اینکه لحظه کوتاهی روی این زمین هستیم و هیچ تلاش و تقلا و خاص بودنی هم، ما را از مرگ نمی‌رهاند. ایمان بیاوریم به اینکه جهان، مستقل از خواسته‌های ما، قواعدِ خودش را دارد و  اگر مطابق این قواعد، عمل نکنیم، از پا در می‌آییم، ایمان بیاوریم که این زخم‌ها، اتفاقی نیستند. آن‌ها بهایِ دست نکشیدن از ناگزیریِ روزهای آغازینِ زندگی‌اند. ما، در آغاز، سپرِ خودشیفتگی را می‌سازیم تا زنده بمانیم، امّا بعد، همین سپر و پوشش، بقای ما را به خطر می‌اندازد. راهش این است که تواضع را بیاموزیم، به جایِ سرور، تماشاچیِ جهان باشیم و به جای حکمرانی، تن بسپاریم به امکانِ شورمندی و بازی در دل همین جهانی که جز ذره‌ای در آن نیستیم.

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
مرور چندباره قصه جلال
نوشته‌ی بعدی
درباره ملال و مواجهه ما با آن
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…