آدمها در رؤیا دیدن با هم متفاوتاند. بعضیها، گذشته را در رؤیایشان میبینند؛ اینکه ای کاش میشد همه چیز مثل قدیم میبود و بر میگشتیم به سالها قبل. بعضیها رؤیایشان حوالی اکنون میگذرد و مدام درگیرِ خلاصی از تنگناهای روزمرّهاند. خیالپردازی این آدمها پاسخی است به اضطرابهای هرروزهشان؛ اینکه از این پیچِ سخت عبور کنند، اینکه این بار را بر زمین بگذارند و … . بعضی ها هم رؤیاهای دور و دراز میبینند. آنقدر دور که رسیدن به آنها عملاً ناممکن میشود. رؤیای این آدمها هم راه گریزی است از تنگنای پراضطرابِ اکنون. امیدِ این آیندۀ دورِ خوب، دلهایشان را گرم میکند امّا اغلب چنان به تأخیر میافتد که ناگزیر حفره عمیقی از ناامیدی را پیش رویشان میگشاید. در این بین امّا، بعضی توان دیدن رؤیاهایی را دارند که امید میبخشد و محققشدنی هم هست، از تنگنایِ روزمرّه خلاصشان میکند و آیندهای را هم برایشان رقم میزند. اینها رؤیابینهای امیدواری هستند که توانِ ساختن دارند؛ ساختنِ اکنون و ساختنِ آینده.
آدمها توانِ رؤیا دیدن را با مشاهده از مراقبینشان میآموزند، در بدهبستانی با محیط، آن را چک میکنند و در نهایت، بر اساسِ یادگیری و امکاناتشان، دست به رؤیاپردازی میزنند. گاهی اوقات فکر میکنم کارِ خانواده، دولت و جامعه این است که به آدمها (چه در سطحِ فردی و چه در سطحِ جمعی) امکان و مهارتِ رؤیا دیدن بدهند: اینکه فرد بتواند رؤیاهای بزرگِ شدنی ببیند. نه در بندِ گذشته بماند، نه خیالش از مرزِ روزمرّه فراتر نروند و نه دور بیفتد از واقعیت و به جایی نرسد. به خودم و اطرافم که نگاه میکنم، اغلب به ناآزمودگی در رؤیا دیدن و دیدنِ رؤیاهای کوچک یا بسیار دور و دراز بر میخورم. انگار در رؤیایمان هم نمیتوانیم خوشبختی را بخواهیم و باور کنیم. رؤیاهایمان هم به قامتِ خستگیها و ترسهایمان در میآیند و ما را ناگزیر از تکرار ناخشنودی میکنند. همیشه لذّت میبرم از دیدنِ آدمها و جوامعی که رؤیاهای بزرگِ شدنی میبینند، جسارتِ تحققِ رؤیاهایشان را دارند و آنقدر با واقعیت عجین و در ارتباطاند که راه رسیدن به آنها را هم میسازند.
حال پرسش این است: چطور میتوانیم چنین رؤیاهایی ببینیم؟