خطای رایج و عجیبی هم هست که گاهی به آن «خطای مقولهسازی» میگویند؛ این که از شباهت محدودِ دو چیز، یکسانی آنها را نتیجه بگیریم. مثلاً بگوییم اسب و سنجاب هر دو حیوان اند، پس مثل هماند، یک چیز میخورند، یک جور زندگی میکنند و یک جور هم باید از آنها مراقبت کرد. یا بگوییم دایره و مربع هر دو شکل هندسیاند، پس مثل هماند و آن وقت تعجب کنیم از اینکه مربع چهار زاویه دارد و خیلی جاها که دایره در آن جا میگیرد، مربع را زخمی کنیم تا برود توی قالب و بشود آنچه انتظارش را داریم.
اما چیزهایی که به دلیلی در یک دسته قرار میگیرند، ممکن است به دهها دلیل دیگر، توی دهها دسته دیگر قرار بگیرند. از همنشینی چیزها در یک دسته خاص نمیتوان تناظر یک به یک همه آنها را نتیجه گرفت.
شاید بگویید این حرفها که بدیهیاند. بله، وقتی اینقدر سرراست و ساده مطرح میشوند بدیهیاند. ولی وقتی پای مناسبات انسانی به میان میآید، همین خطای ساده و آشکار میشود مایه دنیایی هزینه. دنیای ما آدمها پر است از مربعهای زخمی و دایرههای پارهپاره. چرا؟ چون فکر میکنیم همینکه دو نفر مثل هم فکر میکنند، حتماً زندگی را هم یک جور میفهمند و خواستههایشان هم مثل هم است. یا فکر میکنیم وقتی چند نفر از یک چیز خوششان میآید، لابد همه خوشایندها و بدایندهایی دیگرشان هم مثل هم است. یا اگر چند بچه خواهر و برادرند، پس باید با همه آنها مثل هم رفتار کرد و … .
از رابطه فرد با خودش بگیرید تا مناسبات بین فردی و سیاسی و … ، دنیای ما پر است از این سادهسازیهای افراطی و تنبلانه. خلاصه حرف این است که شباهتِ جزئی، مطابقت کلی نمیآورد. دست از این توهّم برداریم.