این تمّنا را بسیاری از ما داریم؛ اینکه دلمان میخواهد درونمان خالی از تعارض و کشمکش باشد، بخشهای مختلف وجودمان هر کدام راه خودشان را نروند و درونمان از کورهراههای ناشناخته و راهزنانِ بی پروای عاطفه و احساس خالی باشد. اغلبِ ما در آرزوی چنین یکپارچگی درونیای هستیم تا از آشوب و سرگشتگی رهایی یابیم و در صلحی پایدار، توش و توانمان را صرفِ کامیابی و بهروزی کنیم. کم نیستند نظریه پردازانی که بیماری روانی را بر اساس همین دوری از یکپارچگی درونی تعریف کردهاند؛ هرقدر تعارضات درونِ فرد بیشتر، درونش آشفتهتر و زندگیاش پرآسیبتر. هدف بسیاری از رواندرمانیها هم دوباره به هم پیوستن و کاملکردنِ اجزای خود است (رواندرمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی، ص ۲۹۳).
امّا آیا میتوان به چنین یکپارچگی و صلحی رسید و آیا میتوان یکسره بیمار و ناآرام نبود؟ به نظر میرسد این آرمان زیاده از حد دستنیافتنی است و تمنّایی است شبیه میل انسان به جاودانگی. مگر جهانِ بیرون، انتخابهای گذشته و محدودیتهای روانیِ ما چنین امکانی را به ما میدهند؟ کیست که زیر فشارِ خواستههای جهانِ بیرون، دست از خود و خواستههایش نکشیده باشد، کدام یک از ما تنگناهایی را در نتیجه انتخابهای گذشته به اکنونِ زندگیهایمان نیاوردهایم و چه کسی را میتوان پیدا کرد که والدین و مراقبینش زخمها و آشفتگیهایی را برایش به یادگار نگذاشته باشند؟
با این همه امّا اگر یکپارچگی سودایی بیش نیست، یکپارچگی بیشتر و تعارضِ کمتر در توانِ ما آدمها هست. امّا چگونه میتوان یکپارچهتر بود؟ چنین امکانی در گرو مواجهه با خودفریبیها، روبرو شدن با دروغهایمان و شجاعت و تواناییِ دستکشیدن از آنها است. با این همه پیبردن به دروغهایمان و دستکشیدن از آنها کارِ دشواری است. این دروغها خودِ ما هستیم، این دروغها ما را به دیگران وصل میکنند و پناه و مایه امنیت ما هستند. امّا چاره ای نیست، دیر یا زود باید انتخابی کرد: استمرار این امنیتِ همراه با آشفتگی یا آرامتر شدن و رسیدن به یکپارچگی بیشتر. این انتخابی است که بسیاری از ما به تناسبِ رشد روانی و امکانات وجودیمان، دیر یا زود در بزرگسالی با آن روبرو میشویم.