خاطرهی اتاقی که نیست
پشت میز نشستهام و کتابی را برای کلاس فردا عصر مطالعه میکنم. یکهو اما حواسم پرتِ چیزی میشود و تصویری ذهنم را اشغال میکند: تصویرِ اتاقِ بزرگِ خانه خالهام. پسرخالههایم به آن میگفتند “اتاق گرمه” (چون رو به آفتاب بود). اتاق گرمه، اتاق خواب پسرها بود. اتاق بزرگ و کشیدهای…
مشاهدهی مطلب