بزرگسالی یعنی امیدی به یافتن پاسخ مهمترین پرسشهایت در مورد زندگی و جهان نداشته باشی، اما بتوانی فراموش کنی و ادامه بدهی. بزرگسالی یعنی خودت را به چیزی آغشته و مشغول کنی تا بیپاسخترین پرسشها در مورد هستیِ آدمی و جهان رهایت کنند. بزرگسالی یعنی دیدن لباس جدید پادشاه.
راستش گاهی فکر میکنم این مهمترین توان آدمی است. در این جهان که مهمترین امور، مبهمتریناند، چطور میشود مثل آن کودک، همه چیز را صادقانه و شفاف دید و باز هم ادامه داد؟