تلفن، اساماس، تلگرام، ایمیل، اسکایپ و خلاصه همه این ابزارهای ارتباطِ بیبدن، خدمت زیادی به ما کردهاند امّا نوعی دوپارگی، عطش، ناکامی و سرخوردگی را هم در ما دامن زدهاند. این ابزارها حجم زیادی از غیبت و دوری را از بین بردهاند و ارتباطِ هرلحظه و همیشگی ما و عزیزانمان را فراهم کردهاند امّا هر بار در عین پُری و پُرکنندگی ما را با نوعی عدم توازن در احساسات و عواطفمان هم روبرو میکنند. دویست سال پیش را تصوّر کنید. آن زمان، آدمها یا کنار هم بودند یا نبودند. اگر کنار بودند با همه تنانگیشان حضور داشتند از بو و لمس و تصویر گرفته تا صدا و آهنگ نفس کشیدنشان. وقتی آدمها با هم بودند و تا زمانی که با هم بودند، میشدند بخشی از محیط یکدیگر و بر رفتار هم اثر میگذاشتند و قبل و بعدِ بودنشان برای هم معلوم بود و هدفهای مشترکی پیدا میکردند. مثلاً یکی میرفت چیزی برای خوردن میآورد، با هم میخوردند، حرف میزدند، با هم مینشستند و با هم بر میخاستند و … . وقتی هم که از هم جدا میشدند و میرفتند، دیگر هیچ بدنی و صدایی و بویی و لمسی نبود و تنها خاطره بود و تصویر دیگری توی ذهن فرد. تنها راه اتّصال یا نامهای بود و یا پیکی که خبری از کسی برای دیگری میآورد. همین و تمام. لذّتِ با هم بودن کم بود، حضور ِهمیشگی و باخبریِ همیشگی نبود، امّا حضور در عین غیبت و غیبت در عینِ حضور هم نبود. آدم یا با حضورِ تنانه کامل و پیوسته فرد همنشین میشد و لذّت میبرد و آنچه تجربه میکرد با لذّتی که روانش میطلبید متناسب بود و یا همنشین خیال و خاطره او میشد و بازهم همه لذّتی که میتوانست ببرد با آنچه در اختیارش بود (خاطره) تناسب داشت.
امّا امروز، ما همزمان هم لذّت میبریم و هم ناکام میشویم: هرلحظه از دیگری باخبریم، هر آن میتوانیم صدای او را بشنویم و تصویرش را ببینیم امّا بهسختی جزئی از محیط یکدیگر میشویم و بر لحظهها و روزهای یکدیگر تأثیر کمتری میگذاریم. امروز به کمک این ابزارها، کامیابتر از گذشتهایم ولی همزمان (احتمالاً)ناکامتر هم هستیم. امروز لذّتی که میبریم با آنچه در اختیارمان هست متناسب نیست. ما با دیگری هستیم و نیستیم. امروز آب مینوشیم امّا کم و تشنه میشویم امّا محدود.
امروز “حضور” همچنان همان است. وقتی کنار یکدیگریم، همهچیز مثلِ همان گذشته کامل است؛ تصویر، لمس، بو و صدا. امّا این غیاب است که معنایش را ازدستداده، پر از رخنه و سوراخ شده و درز و روزن پیداکرده. خو کردن به این غیابِ پر از حضورِ ناکامل راستش کمی سخت است و آدم را با خودش و احساساتش درگیر میکند.
نمیدانم کدام خوب است و کدام بد و آیا اصلاً میشود از خوب و بدیِ چنین تجربههای متفاوتی صحبت کرد یا نه. امّا به خودم که باشد میگویم قطعاً آن چیزی که امروز تجربه میکنیم بهتر است. آن همه بی خبری، کشنده اگر نبود، خواستنی هم نبود. البته جهان هم اینقدر وسیع نبود که قرار باشد آدمها اینقدر جدا بیفتند از هم. به خودم که باشد میگویم چقدر خوب که این ابزارها هستند. امّا همزمان نمی توانم چشمم را بر این انفصال و دو پارگی ببندم و اضطراب و حسرت و سرگشتگی ای را هم که آرام آرام به جانمان میافتد، نبینم.