اغلب ما از خبرِ ترور حاج قاسم سلیمانی ترسیدهایم. دست خودمان هم نیست. چه او را قهرمان بدانیم و به چه هر چیز دیگری، این اتفاق وسط خاورمیانهای افتاده که گوشه گوشهاش پر از مین است و خب کیست که با شنیدن این خبر و فکر کردن به دلالتهای آن دچار وحشت نشود؟ پرسش امروز همه ما این است: آینده چه خواهد شد؟ و این پرسشی است که ما مردمِ این گوشه از دنیا، سالهاست از خودمان میپرسیم. جوابش چیست؟ هیچ کداممان نمیدانیم. در جهانِ درهمتنیده و به هم پیوسته امروز، هیچ کس جواب چنین سؤالی را نمیداند (و این هم مایه ترس ماست و هم منشا بخشی از امید ما).
آن وقت، در دل ابهام، عدم قطعیت و بیخبری، این ترسها و امیدها هستند که باورهای ما را میسازند و نه واقعیتها و یقینها. اینجاست که حرفها قاطعیتی عاطفی پیدا میکنند و زمانی که از کسی میپرسی دلیلت چیست؟ میگوید: «نمی دونم ولی مطمئنم اینطوری میشه». اینجاست که ترس، میشود بازیگر اصلی و هر کدام از ما از سرِ ترس واکنشی نشان میدهیم و حرفی میزنیم. بعد، همهمان چشم میبندیم بر هجومِ این ترس و اضطراب، و این حرفهای ترسخورده و اضطرابآلود را میگذاریم پای قضاوتهای سیاسی و اخلاقی یکدیگر و دست میبریم به یقه هم. انگار این پیچیدگی به ذهنمان راه نمییابد که آدمها وقتی میترسند یا تحقیر میشوند ممکن است خیلی چیزها بگویند، ممکن است قهرمان بسازند یا ضدقهرمان، ممکن است دچار افکار آخرالزّمانی بشوند یا توهم توطئه یا هر چیز دیگری. آنهایی که تکلیفشان از قبل با خودشان معلوم بوده را نمیگویم. ما میانهها و متوسطها را میگویم؛ مایی که حالا یکدیگر را مسخره میکنیم، به هم فحش میدهیم و خشم و نگرانیمان را روی هم بالا میآوریم. ما معمولیها، ترسیده و سردرگمیم، همین. حالا که میتوانیم ترسهایمان را بریزیم توی کلمات و تیغ به صورت هم نکشیم، چه خوب است که قدم بعدی را هم برداریم و خودمان را برای کلماتِ نامفهوم، غریب یا حتی نامناسبِ از سر ترس ببخشیم. کمی که بگذرد دوباره آرام میشویم و میتوانیم چیزها را دقیقتر ارزیابی کنیم. آن وقت است که باید با هم حرف بزنیم، حرفهای هم را جدّی بگیریم و با هم بحث کنیم.
این ساعتها و این روزهای اوّل، همه ما ترسیدهایم و داریم با هر ابزاری این فضای مبهم و گنگ را قابل فهم میکنیم. در این شرایط، بیش از تعیین تکلیف چیزها و تخلیه خشم به اهدافِ بیربط، به همدلی و گفتگو نیاز داریم. ما میتوانیم تأثیر احساسات را در خودمان و دیگران به رسمیت بشناسیم و به چنین عقلانیتِ همدلانهای برسیم. ما برای ساختنِ هرچیزی در آینده نیازمند چنین بلوغی هستیم.