به صفحات مجازی که نگاه میکنی انگار پای نوعی هذیان جمعی در میان است. اما هذیان چیست؟ باورها و افکاری که واقعیت ندارند ولی فرد به آنها مشغول است. منظورم این نیست که ما مردم ارتباطمان را با واقعیت از دست دادهایم و هذیان میگوییم. اینجا و اینبار، این خودِ واقعیت است که صورتی هذیانی پیدا کرده و از آنچه به عنوان زندگی روزمره میشناختیم فاصله گرفته است. زندگی روزمرهی ما چه بود؟ اینکه کلید برق را بزنیم و چراغهای اتاقمان روشن بشود، شیرِ آب را باز کنیم و لیوان آبمان را پر کنیم، از آب چاه یا رودخانه زمینهایمان را آبیاری کنیم، حقوق بگیریم و با حقوقمان چیزهایی را برای زنده ماندن و تفریح بخریم، سرما بخوریم و خوب بشویم، از طریق حسابهای مجازیمان با این و آن ارتباط برقرار کنیم و … . اما امروز، خیلی چیزها یا واقعاً متفاوت شدهاند یا هراسِ از دست رفتنشان به جانمان افتاده است.
این روزها اغلب ما از چیزهایی حرف میزنیم که انگار واقعیت دارند و ندارند. گویی در این زمانه شکنندگیِ واقعیتِ آشنایمان، دیگر نمیدانیم واقعیت چیست و هذیان کدام است: چیزی شبیه سرماخوردگی را تجربه میکنیم و سر از آیسییو در میآوریم، کلید برق را میزنیم و در تاریکی میمانیم و به صفحه جستوجوی گوگل نگاه میکنیم و از دست رفتنش را تصور میکنیم. همینجا است که در میانهی این واقعیت هذیانی به مهاجرت فکر میکنیم و در تلاش برای بازیابیِ زندگی روزمرهای امن، خود را ناگزیر از خطر کردن، سختی کشیدن و فاصله گرفتن میدانیم.
این واقعیتِ هذیانی، بعضی از ما را بیمار و زمینگیر میکند (برای بعضی از ما این شکاف و گسست، چیزی نیست که توانِ هضم کردنش را داشته باشیم). اما اغلبِ ما یا آرام آرام به آن خو میکنیم، یا به طریقی به سراغ رویارویی با آن میرویم. اما این روزها، این روزهای در میانه ماندن و کابوس دیدن، همیشه سختترین روزها است. یک هفته بعد از زمانی که جنگی در جایی آغاز میشود، خیلیها اسلحه به دست میگیرند و واقعیت جنگ را میپذیرند. صبحِ فردای پس از سیل یا زلزله، همه دست به کاری میزنند تا این واقعیتِ تازه را هضم کنند، و فردای از دست دادنِ عزیزی، ترمیم و بازیابی واقعیت را آغاز میکنیم. اما همیشه سختترین زمانها، دورانِ شکنندگیِ واقعیت و عبور از آن است؛ چیزی که برای ما از چند لحظه و چند روز و چند ماه فراتر رفته است.
اما دردِ این روزهای هذیانی، درد مشترک همهی ما است و این شاید مهمترین نقطه اتکای ما باشد.