شکست و تفکر

برچسب ها:  بینش روان‌کاوی ناکامی واقعیت

شکست در مرز میان خیال (فانتزی) و واقعیت رخ می‌دهد و فرصتی برای تفکر به وجود می‌آورد. همه‌ی حرفی که در این متن می‌خواهم بزنم همین است. شاید کمی تکراری و ساده به نظر برسد، اما به نظر می‌رسد شکست بیش از هر چیز دیگری فرصتی است برای تفکر.

گاهی اوقات چیزی را می‌خواهیم و تحقق بیرونیِ آن را ناممکن می‌دانیم. در این حالت، یا رهایش می‌کنیم و یا جست‌وجو و تمنایمان را در خیال ادامه می‌دهیم. چیزها در خیال، به راحتی به دست می‌آیند، طولانی می‌مانند و گاه هیچ‌وقت از دست نمی‌روند. اگر چنین نبود، این همه پناه بردن به خیال و مقیم شدنِ ما آدم‌ها در آن برای چه بود؟ گاهی اما تحقق خواسته‌هایمان را ممکن می‌دانیم و در پیِ تجربه آن‌ها در جهانِ خارج هستیم. عشقی که خیالش این‌قدر دلنشین است، وقتی در قامت فردی آشنا و دلربا درآید، کامیاب‌کننده‌تر نیست؟ یا ثروتی که تجربه‌اش در خیال، چنین راحتی و آرامشی می‌آفریند، اگر آن بیرون باشد و تنانه تجربه‌اش کنیم، لذّتش دوچندان نمی‌شود؟ برای همین است که در خیال نمی‌مانیم و حتی اگر سخت و دشوار، به سراغ واقعیت می‌رویم. گاهی اوقات، نتیجه‌ی این رو کردن به واقعیت، کامیابی است و گاهی ناکامی و شکست. آن‌که کامیاب می‌شود، گوارایش. امّا آن‌که ناکام می‌شود وضعیتِ غریب و گنگی را تجربه می‌کند. شاید بتوان گفت زندگی ما آدم‌ها را بیش از هر چیز، تفسیرمان از این شکست‌‌ها می‌سازد.

از همان نوزادی که رؤیاهایمان زمختی واقعیت را تجربه می‌کنند و ناکام گریه سر می‌دهیم، تا بزرگسالی و تا دم مرگ، ناگزیر از تفسیر شکست‌هایمان هستیم و می‌پرسیم: “حالا چه باید کرد؟” در این‌جا است که تفکر زاده می‌شود. آن‌که کامیاب می‌شود، نیاز چندانی به تفکر ندارد و آن‌که با ناکامی رها می‌کند یا به خیال پس می‌کشد نیز. اما آن‌که در میانه می‌ماند، پا به اقلیم تفکر می‌گذارد و می‌پرسد: واقعیت چیست؟ نسبتِ من با آن کدام است؟ مرز واقعیت و رؤیا کجاست؟ من چه می‌خواهم؟ چرا چنین چیزهایی می‌خواهم؟ آیا چیزهای دیگری را نمی‌توان خواست؟ کدام خواسته‌ها در ظرف واقعیت محقق‌شدنی هستند؟ کجا باید رها کنم و کجا ادامه دهم؟ و … . در این‌جا است که تفکر (به‌جای سرزنش و حسرت و اندوه و درماندگی) فرصتی می‌شود برای ساخته شدنِ سوژه‌ای که فراتر از این یا آن خواسته است. شکست، فردِ خواهنده را می‌سازد؛ آن‌که به خیال پس نمی‌کشد، مقهور واقعیت نمی‌شود و به درماندگی در نمی‌افتد. می‌ایستد و به چیزی فراتر از آن اتفاق یا شکست می‌اندیشد؛ به سرشت خواستن‌هایش و به معنای واقعیت. در این‌جا است که همان اندک تغییرِ ممکن ما آدم‌ها رخ می‌دهد.

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
بخشی از ما بیمار است، نه همه‌ی ما
نوشته‌ی بعدی
ترست را حس کن و به‌هرحال کار را انجام بده
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…