بِرت کار، در جایی از کتاب “چای با وینیکات” از زبان او و در مورد دعواهای داخلی انجمن روانکاوی بریتانیا مینویسد:
“همینطور فکر میکنم این دعواها تلاشی بود برای دفع ترس مرگبار از بمباران هر شب نیروی هوایی آلمان نازی.”
حرف جالب و عجیبی است. آنجا بحث بر سر میراث فروید و نزاع بر سر آراء ملانی کلاین و آنا فروید است، اما وینیکات میگوید این دعواها سویه دیگری هم داشت: “تلاش برای هضمکردن وحشت هضمناشدنی بمباران نازیها”. او در این تعبیر از یکی از پیچیدهترین تواناییهای روان انسان سخن میگوید: هضمکردن چیزی به جای چیزی دیگر، به این امید که لااقل از پس بخشی از آن امر هضمناشدنی برآییم.
همه ما تجارب سنگین تلخ و شیرینی را از سر میگذرانیم که توان فهمیدن و تاب آوردنشان را نداریم. گویی هرچه تقلا میکنیم جایی برایشان در درونمان پیدا نمیکنیم. میمانند روی دست و دلمان و سنگین و درماندهمان میکنند. آن وقت میگردیم به دنبال چیزی شبیه آن، مرتبط با آن، متضاد آن و … . چیزی که به نحوی از انحاء در نظم نمادین زبان و روانمان با آن مرتبط باشد و توان هضم کردنش را داشته باشیم. آن وقت شروع میکنیم به تقلا برای هضمکردن این عاطفه یا فکر جدید. مثلا نظم جهان درونمان که به هم میریزد، پناه میبریم به نظمدادن اشیاء بیرون و وسواسگونه مرتبشان میکنیم. وحشت که میکنیم، پناه میبریم به خشونت و پرخاش، برای کنترل پیدا کردن بر چیزی یا کسی. فقدانی را که آن بیرون تجربه میکنیم، مشغول پیدا کردن چیزهایی در درون خودمان میشویم و تحقیرمان که میکنند، مِهر میورزیم تا زخم تحقیر شدنمان را التیام ببخشیم و … . علیرضا روشن در یکی از شعرهایش میگوید:
یارم نیامد
کودک همسایه را زدم
همه این عواطف و ابژههای جابجا شده، تقلاهای روان ما برای هضمکردنِ هضمناشدنیها هستند.
راستش این روزها به بسیاری از رفتارهای خودمان فکر میکنم. کنشهایی که نمیفهمیم از کجا میآیند و باعث حیرت و سردرگمیمان میشوند. ما زیر بار فشارها، ترسها و ناامیدیهای فراوانی هستیم که اغلبشان از بیرون به ما تحمیل شدهاند و از پس هضمکردنشان برنمیآییم. به جایش چه میکنیم؟ میگردیم به دنبال چیزی هضمشدنی در دل زندگیهای شخصی و روابطمان با دیگران. با جدیت و اهتمام زیاد، دنیایی شِبهمسئله حل میکنیم تا شاید به گونهای غیرمستقیم در هماوردی با آن مسایل اصلی سرپا بمانیم و قدمی از قدم برداریم. اما واقعیت این است که چیزی آن بیرون و در سپهر عمومی حلناشده باقی مانده است و ما داریم بارش را در زندگیهای شخصیِ شکننده و روابط آسیبپذیرمان بر دوش میکشیم.